امروزخاطرات چندساله طبابتم رادرذهنم مرورمیکردم…تلخ وشیرین….
سال اول فارغ التحصیلی بادوران بارداری ام عجین بودوبرعکس درانزمان که احتیاج به استراحت داشتم سختترین کشیکهایم راگذراندم
بخاطردارم نوزادی راکه دریزدمتولدشده بودوبعدازمرخص شدن دراغوش مادردرمیانه راه دچارکبودی ومشکل تنفسی شده بودوتابه اورژانس رسیدمتاسفانه علایم حیاتی نداشت چقدرعلیرغم وصعیت جسمانی ام بربالینش تلاش کردم برای احیای این نوزاد…هنوزدستبندکاغذی بیمارستان که دوردست نوزادبودواون لباس صورتی اش درذهنم هست….انسانم..مادرم…درک میکنم حس مادرش را……
درمطب درحال ویزیت بودم که دربین بیماران مادری سراسیمه کودک بیجانش رابروی دست گرفته بوددرحالیکه ازشدت کم ابی بدن وبدحال بودنش مانندماهی ازاب گرفته دهانش بازوبسته میشدهنوزچهره معصومش درذهنم باقیمانده…ازشدت کم ابی بدن تمام رگهای کودک برروی هم چسبیده ونهایتاباجراحی موضعی ناحیه پارگگیری شدداماازشدت بیماری کلیه ها.تنفس وسیستم قلبی دچارنارسایی شده بود….چندین ساعت سه پزشک بربالینش بودیم وتلاشهابی نتیجه بود..چقدردورازنگاههای دیگران برایش اشک ریختم.. برای معصومیتش….
انسانم…مادرم…درک میکنم حس مادرش را….
وطی ماههاوسالهااین خاطرات زخمهاییست که برروح من واردمیشودبه امیدبازسازی روحم تلاش میکنم تابتوانم دراین مسیرسخت وامادرنظرهاسهل واسان ادامه بدهم…..فرهنگسازی کنم واگاهی مردمان سرزمینم رابالاببرم تاشاهدناله های مادری پشت درهای اتاق احیانباشم…
ودراین بین وقتی امیدجوانه میزنددرنگاه مادری….وقتی نوزادنارسش رابعدازیک هفته مراقبت شبانه روزی مرخص میکنم….
وقتی کودک دیگری ازشدت کم ابی بدن درکمارفته ومنتقل ای سیومیشوداماچندروزبعدنتیجه تلاشت رامیبینی وکودک سرحال دراغوش مادربدیدارت می ایدومیگویداین همان کودک بدحالتان است عزمم استوارترمیشودوزخمهای روحم بهتر….
وقتی کودکی رادرمراحل اولیه بیماری خطرناکش تشخیص میدهم واقدامات درمانی سریع برای اوااغازمیشودوماههابعدکودک را درسلامتی میبینم برای ادامه راه پرفرازونشیبم نیرومیگیرم….
وچه زیباگفت مرحوم دکترقریب که چون پزشکم متعلق بخودم نیستم تمام بیست وچهارساعت شبانه روزگوش بزنگ تلفن بیمارستان هستم:.نوزادبدحال سریع خودتون رابه اتاق عمل برسونید…کودک درحال تشنجه….دکتراستفراغ بیمارت ادامه داردوای!! خطرپیچ خوردگی روده…..وثانیه به ثانیه کشیکهای من مضطرب ونگران ازخبرکودکی بدحال..
دراین هیاهوچه خبرداردازمشغله پزشک کسی که پیامش یاتلفنش بی پاسخ میماند…..
ومن درکنارهمه اینها…..مادرفرزندانم هم بایدباشم وهمسرفردی که پابه پایم پیش امده…..
تاب اوری ام رابالامیبرم وباخودم تکرارمیکنم تومیتوانی……
دکترسمانه حبیبیان.متخصص کودکان