چنین حکایت کرده اند که در آبادی«معدن آباد»؛ رئیس دارالحکومه ایالت «آفتاب جنوبی» وارد شد. کدخدا که از این ورود، شوکه شده بود. او را به همه جای آبادی برد تا زندگی نیاکان و گذشتگان را به عینه، به رئیس دارالحکومه آفتاب جنوبی، نشان دهد؛ القصه کدخدا خوشحال و شادمان که رئیس دارالحکومه آمده است. او را به تفرجگاهی برد تا غبار راه از چهره بزداید! به طباخ باشی دستوری داد تا ناهار آمده کند که هم کباب باشد و هم مرغ بریان و انواع اشربه و اطعمه که من حقیر فی البداهه سروده ام:
تو گویی سفره خسروانی گسترده
یا آفتابی در میان جانانی نشسته
صدای میل کنید و بفرما چنان بر شده
گویا جنگ است بر سر مرغانی برشته
غرض آن که کدخدا سنگ تمام گذاشت؛ آن گونه که شاید و باید و الحق کدخدا در سفره گستردن ید طولایی دارد؛ زیرا که :
خرج که از کیسه دیگران بود
حاتم طایی شدن آسان بود
کدخدا زوری نمی زد؛ بلکه از محل عوارض فروش سنگ که تمامی مبالغ به دست او جهت تقسیم می رسید، بخشی از آن را خرج این گونه ضیافت ها می کرد.
وقتی که رئیس دارالحکومه فارغ شد گفت: کدخدا! این گونه خرج می کنی؛ از کجا بدست آورده ای؟ کدخدا نگاهی به خال سیاه در پهن دشت نمود و گفت از آنجا که می بینید قربان! رئیس دارالحکومه گفت: این کوه سیاه، مگر چه دارد؟ کدخدا گفت: از این کوه، سنگ فولاد بدست می آید و مردمان در ساخت خانه از آن استفادت بردندی! از فروش این سنگ عایداتی بدست می آید که بخشی از آن را ما به عنوان عوارض خرج مراسمات ضروری و تقسیم امور عمران و آبادانی و گاه بذل و بخشش می کنیم تا نام و آوازه ما به «کدخدای بخشنده» آبادی به آبادی برسد.
رئیس دارالحکومه که آدم با کیاستی بود، بالفور فهمید قضیه چه خبر است و به مشاوران خود گفت: از کدخدا بیاموزید! و مشاوران گفتندی: مرحبا بر کدخدا و زیرکان گفتند: «که برد رنج و که برد گنج!»

ارسال یک دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

مسابقات فوتسال جام رمضان

 به گزارش هفته نامه افق کویر، مسابقات جام