از ماست که برماست

 پسرجوان با ته ریش های قهوه ای ، چهره ای نپخته و لباس چهارخانه نیمه چروکی در آن طرف راهرو روبروی دختر نشسته بود. در چهره او نه خشمی بود و نه ناراحتی سرش را به دیوار تکیه داده بود و به سقف نگاه می کرد.

از درون اتاق صدای داد و فریاد مردی عصبانی و خشمگین به گوش می رسید. در را باز کردم و برای ورود اجازه خواستم. پرونده را تحویل دادم و ایستادم. مرد عینکی، کم مو، با چهره ای در هم و سبیل هایی پرپشت و مشکی لبه صندلی نشسته بود و به سمت زنی که آن طرف میز روبرویش بود خیز برداشته و با داد می گفت”همه اینا تقصیر توست! تو اونو پررو کردی! وقتی هر چی خواست براش خریدی وقتی اون گوشی لامصب را بدون اجازه من خریدی خب آخرش همین میشه دیگه. حالا خوب شد؟ حالا آبرومون رفت راضی شدی؟ حالا تو روت میشه تو چشم فامیل و در و همسایه نگاه کنی؟

مرد لحن صدایش را عوض کرد و گفت: جناب سرهنگ من هم از ایشون و دخترم که کاش مرده بودم وهمچین دختری نداشتم و هم از اون پسرک بی دین شکایت دارم.

سرهنگ گفت: آروم باشین و روبه زن که در حال گریه بود، کرد و متوجه شد که می خواهد چیزی بگوید. زن با صدایی لرزان و چشمانی گریان گفت” جناب سرهنگ دوسال پیش وقتی دخترم دبیرستانی بود از من خواست تا براش گوشی بخرم جرات نداشت به پدرش بگه. اون همیشه با همه چیز مخالفت می کنه. برای یک درخواست کوچیک دعوا به راه میندازه و چی بشه راضی بشه. نمیشه باهاش حرف زد سریع به داد و فریاد میرسه تنها چیزی که میتونه بشنوه چشم گفتن ماست. منم وقتی دیدم همه بچه ها  گوشی دارن و فقط دختر من نداره و اگر بگم دوباره دعوا شروع می شه پنهانی گوشی رو خریدم و به سارا دادم و گفتم نزار پدرت بفهمه. تا اینکه آن قدر رفتارهاش عوض شد که بالاخره پدرش فهمید و بعد از دعوای مفصلی که با من و اون کرد وضعیت از قبل بدتر شد و سختگیری ها شدیدتر شد.

 زن آهی کشید و گفت: تا اینکه سارا دانشگاه قبول شد. تو دانشگاه با یکی ازهمکلاسی هایش که پسری ۱۹ ساله بود آشنا شد. اونا همدیگرو دوست داشتن و میخواستن ازدواج کنن.  اما ایشون  باز مخالفت کرد و هر بار این پسر با وجود اینکه پدر مادر خودش هم راضی نبودند اومد خواستگاری ایشون جواب رد داد. دیگه چی بگم اصلا فکرشم نمی کردیم اینطوری بشه و بخوان فرار کنن. نمیدونم حالا باید چه خاکی به سر کنم….

سخن کارشناس:

در این ماجرا و اتفاق دو نکته حائز اهمیت است:

۱- خانواده به عنوان اولین و تاثیرگذارترین محیطی که فرد درآن رشد می کند بسیار اهمیت دارد. در این خانواده پدر و مادر الگوهای مناسبی برای سارا نبودند. پدر توانایی کنترل خشم، حل مسئله، گوش دادن ، حمایت عاطفی و برقراری رابطه موثر با اعضای خانواده را ندارد.  دائما اعضای خانواده و نیازها و عقاید آن ها را سرکوب می کند. مادر سارا اگرچه نسبت به پدر درک بیشتری از دخترش داشت اما توانایی حل مسئله را نداشت. چرا که وقتی ما نمیتوانیم مسئله ای را حل کنیم می توانیم بجای تماشای موقعیت و تصمیم گیری از روی دلسوزی از مشاور کمک بگیریم.

۲- نکته دوم اینکه دختران و پسران در سنین نوجوانی با بحران نوجوانی روبرو می شوند. در این دوران انها ممکن است رفتارها، عقاید، نظرات، درخواست ها و ایده ال هایی داشته باشند که برای والدین قابل قبول نباشد ولی این دوران تنها گذار از کودکی به بزرگسالی است.

 لذا اگر والدین سارا از ویژگی های رشدی او اگاه بودند و با او مدارا می کردند، در خانه به نیازهای عاطفی او رسیدگی میشد و همچنین الگوهای مناسبی برای خودکنترلی و تنظیم هیجان و حل مسئله داشت، این اتفاق نمی افتاد.

 تهیه و تنظیم: نیروی انتظامی یزد

منبع: پایگاه اطلاع رسانی پلیس

ارسال یک دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

در اوج ناامیدی پیروز مسابقه شدم

 به گزارش هفته نامه افق کویر:خبرنگار ما در