انتخاب غلط

شاکی که به دادگاه مراجعه کرده بود خانمی درس خوانده و مودب و رنجور بود . وقتی وارد اتاقم شد؛ خیلی مودبانه اجازه خواست تا بنشیند . وقتی نشست؛ اجازه گرفت و بی مقدمه شروع به تعریف داستان زندگی اش کرد .
من از کودکی در خارج از کشور بزرگ شده ام . درس خوانده ام و تا مقطع دکترا پیش رفته ام .
سال هایی که در خارج زندگی ‌کردم را با پاکی و درستی زندگی کرده ام .
توی مسیر زندگی پسری ایرانی سر راهم سبز شد و چند مدتی با هم آشنا بودیم . تا اینکه به من پیشنهاد ازدواج داد . من که قصد ادامه ی تحصیل داشتم هر بار‌ بهانه آوردم . چندین بار به درب خانه ی ما آمد و من را تهدید به خودکشی کرد، یکی دو بار هم به پلیس زنگ زیم تا دست از سر من‌ بردارد؛ ولی فایده ای نداشت .
مدت ها گذشت و من برای ادامه ی تحصیل به‌ کشور دیگری رفتم و در این مدت همچنان با ایشان در تماس بودم؛ حتی یک بار برای دیدن من به کشوری که در آن درس می خواندم؛ آمده بود. روزهای آخر تحصیلم بود. در همین ایام، اصرار بیش از حد ایشان باعث شد که بالاخره کوتاه بیایم و به خواستگاری ایشان جواب مثبت بدهم؛ فارغ از اینکه در تمام این مدت من را از خانواده اش پنهان کرده بود . هزینه ای که برای ازدواج ما شد؛ شاید از خیلی از این عروسی هایی که شما می بینید لاکچری تر بود .یکی دو هفته ای از ازدواج ما نگذشته بود که بد رفتاری های شوهرم شروع شد.
هنوز هم مثل سابق ایشان را دوست داشتم و فکر می کردم این اختلافات در زندگی زناشویی عادی است و کم کم درست می شود. من و شوهرم به ایران آمده بودیم؛ ولی خانواده ام در خارج از کشور بودند و هیچ پشت و پناه جز شوهرم نداشتم .
با توجه به تخصص و تجربه ای که داشتم در شرکت پدر شوهرم مشغول به کار شدم .بد رفتاری های شوهرم هر روز بیشتر شد تا اینکه اختلافات ما بالا گرفت و کار به زد و خورد کشید. الان هم به دادگاه مراجعه و در خدمت شما هستم .
دست شاکی شکسته بود و در حالی که شدیدا گریه می کرد داستان زندگی اش را برای من تعریف می‌کرد .
از او سوال کردم چند وقت در ایران زندگی‌ کردی و چقدر با فرهنگ امروزه ی ایرانی ها آشنا هستی ؟
گفت: از وقتی که خودم را شناختم در خارج از کشور بودم و رفتارهای شوهرم را با معیارهایی که از اونجا یاد گرفته بودم می سنجیدم .
شوهرم آدمی منطقی و معقول و مودب بود و بجز موردی که درب خانه ی ما آمد و سر و صدا کرد هیچ وقت با ایشان مشکلی نداشتم . تا اینکه با ایشان ازدواج کردم و مجبور شدم به ایران بیایم ودر ایران زندگی‌ کنم .
از او پرسیدم که چقدر نسبت به خانواده ی شوهرت شناخت داشتی؟
خیلی کم و در حد صحبت های شوهرم .
**انگیزه ی شما از ازدواج با شوهرت چه بود ؟
من هم مثل هر دختری دوست داشتم ازدواج کنم؛ ولی چون ایرانی‌ بودم دوست داشتم شوهرم هم ایرانی باشد .
انگیزه ی شوهرت چه بود ؟
ایشان در تمام مدت چند سالی که با هم آشنا بودیم به من ابراز علاقه می‌کرد و شدیدا مرا دوست داشت .
هیچ وقت باورت می شد که شوهرت روزی به روی شما دست دراز کند ؟
اصلا و به هیج وجه .
الان باورت می شود که شوهرت شما را زده و حتی‌ دستت را شکانده؟
راستش هنوز باورم نمی شود .
سپس کمی از خوی و خصلت ایرانی ها و خصوصا مردان ایرانی برایش گفتم . با تعجب به حرف هایم گوش می‌ کرد . قیافه اش نشان می داد که هنوز حرف هایم را باور نکرده است.
از او سوال کردم هیچ وقت دیدی که شوهرت در خارج از کشور سیگار بکشد یا مشروب بخورد ؟
خیلی جدی گفت اصلا .
جز شما با کس دیگری هم دوست بود ؟
اصلا و به هیچ وجه .
چند سوال دیگه ازش پرسیدم و جواب داد .
نهایتا گفتم یا شما خیلی ساده ای یا شوهرت خیلی آدم دغل بازی است .
شایدم هم هر دو گزینه درست باشد .
گفتم آیا هیچ وقت دیدی شوهرت نماز بخواند ؟
کمی فکر کرد و گفت در خارج از کشور که نه؛ ولی وقتی ایران بودیم و خصوصا وقتی که مهمان داشتیم یا مهمانی بودیم؛ شوهرم وسط اتاق جا نماز می انداخت و نماز می خواند .
کم کم داشت درستی حرف هایم را درک میکرد، ولی حرف هایش نشان می داد که تا حالا به این نکات ریز توجه نکرده بود .
برداشت خودم از ایشان را برایش گفتم .
گفتم از نظر من شما آدمی با هوشِ متوسط هستی که در سایه ی تلاش زیاد به درجات بالای علمی رسیدی و چون در خارج از کشور زندگی کردی با رفتار و طرز فکر ایرانی ها آشنا نیستی واز نظر یک ایرانی، شما زیادی ساده و صادق و رک هستید .
علت اصلی مشکل شما با شوهرت همین است . متاسفانه هنوز هم متوجه نیستی که در چه مخمصه ای گیر کرده اید .
با تعجب پرسید چه مخمصه ای ؟گفتم به زودی خواهی دید که با تمام قوا و تا مرحله ی له کردن شما پیش خواهند رفت و چون می دانند که تنها و بی پناه هستی همه جور بلایی سرت خواهند آورد .
چشمانش در حال باز شدن بود . وقتی می رفت می دانستم به حرف هایم فکر خواهد کرد .
از روی اتفاقی واقعی و شاید هم ساختگی؛ شاکی دوستِ یکی از دوستانم از کار در امد و یک روز دیگر در اتاقم حاضر شد .
گفت: خیلی به حرف های شما فکر کرده ام و متوجه شدم که درست می گویید .
چشمانم تا الان بسته بود و اصلا منظور رفتارهای دیگران را نمی فهمیدم . الان فهمیدم که چه اتفاقاتی ممکن است سرم بیاید . به نظر شما باید چیکار کنم ؟
گفتم برو و خیلی دوستانه موضوع را با سازش حل کن چراکه این داستان سر دراز دارد .
دفعه بعد که آمد گفت شوهرم من را ممنوع الخروج کرده و حتی نتوانستم برای دیدن مادرم که در حال مرگ است بروم .
چون اقساط خانه ای را که در خارج خریدم را ندادم؛ بانک آن را مصادره کرده و الان هم در کشوری که اقامت ان را داشتم ممنوع الورود هستم . پدر شوهرم به من پیشنهاد کرد که با گرفتن بیست میلیون تومان رضایت به طلاق بدهم و از زندگی آنها خارج شوم .
پرسیدم مهریه ات چند است؟
گفت سال تولدم .

گفتم نظر خودت چیست ؟
خیلی مصمم گفت تا آخر می جنگم. وقتی پدر شوهرم خیلی بی ادبانه به من گفت: با گرفتن بیست میلیون تومان رضایت به طلاق توافقی بدهم تا چند ساعت حال خودم را نمی فهمیدم و گریه می کردم . توی عمرم کسی به من چنین توهینی نکرده بود .
شاکی همچنان در حال جنگیدن بود و نصایح من برای حل و فصل موضوع فایده ای نداشت.
سه سال طول کشید که پیشنهاد بیست میلیون تومان به پنجاه میلیون و صد میلیون تومان و نهایت آپارتمانی نه چندان بزرگ در تهران رسید و طرفین نهایتا، طلاق توافقی گرفتند و موضوع ختم به خیر شد .
وقتی موضوع تمام شد برای آخرین بار در اتاقم حاضر شد .
سوال آخرم از ایشان این بود که یادت هست از شما سوال کردم که انگیزه ی شوهرت از ازدواج با شما چه بود و شما هم گفتی علاقه ی زیادی که به شما داشت ؟
گفت بله و هنوز هم معتقدم در آن زمان من را خیلی دوست داشت .
گفتم دقیقا اشتباه می کنید . شما تنها دختری بودید که علیرغم اینکه می دانستید ایشان خیلی پولدار است به ایشان اجازه ندادید از شما سوء استفاده کند و این موضوع برای ایشان به عقده ای تبدیل شده بود؛ چرا که تاکنون هر کس را خواسته بود با پول زیاد بدست آورده بود و تمام شگردهایی که برای بدست آوردن شما لازم بود؛ حتی تهدید به خودکشی را بکار برد تا شاید شما را بدست بیاورد؛ ولی نتوانست و کم کم ایشان هم، دانسته یا ندانسته احساس می کرد که شما را دوست دارد و در ناخوداگاه خود سعی میکرد تمام تلاشش را برای بدست آوردن شما انجام دهد .
وقتی دید تنها راه بدست آوردن شما ازدواج است با سماجت و نشان دادن در باغ سبز و صرف هزینه های زیاد شما را وادار کرد که جواب مثبت بدهید و به محض اینکه به خواسته اش رسید، همه چیز برایش تمام شد و وقت ان بود که از شر شما خلاص شود؛ ولی این بار پدرش وارد شد و سعی کرد با کمترین هزینه این مشکل را رفع و رجوع کند .
برای همین ماجرای طلاقت سه سال به طول انجامید .
به نظر می رسید شاکی با از سر گذراندن مشکلات و اتفاقات زیاد، کمی پخته تر شده است و یاد گرفته است که چیزی که میبیند با آنچه که هست ممکن است تفاوت زیادی داشته باشد .
موقع رفتن به ایشان گفتم شاید کار قضاوت و دیدن هر روزه ی افراد خطاکار؛ من را به آدم ها و رفتارهایشان بدبین کرده باشد ؛ولی به حذف هایم فکر کن ،شاید جلوی اتفاقات بعدی را بگیرد . شاکی هم سرش را به علامت تایید تکان داد و خارج شد .
*برگرفته از خاطرات یک قاضی با کمی دخل و تصرف
حسام الدین نعیمی
وکیل یک پایه دادگستری بافق

ارسال یک دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

جاری شدن سیلاب و مسدود شدن برخی از جاده‌های استان یزد

به گزارش هفته نامه افق کویر به نقل