محمدرضا را ندارم اما محبت و یادگاری هایش را دارم

به گزارش هفته نامه افق کویر؛ شهادت از برترين واژه هاي فرهنگ اسلامي و از مقدّس ترين مفاهيم معارف الهي است. شهادت اوج کمال انسان است، آنگاه که انسان تمام هستي خود را يکجا نثار معبود مي کند و قطرة وجودش به درياي بيکران هستي مطلق مي پيوندد. در این شماره از هفته نامه خبرنگار ما؛ به سراغ خانواده شهید والا مقام” محمدرضا فضائلی” رفته و با پدر و مادر شهید گفتگویی انجام داده است که در ادامه می‌خوانید:
افق کویر: لطفا خودتان را برای خوانندگان معرفی بفرمایید؟
« محمد فضائلی و معصومه شیر محمدی» پدر و مادر شهید محمد رضا فضائلی هستیم، دارای ۱۰ فرزند که پنج دختر و پنج پسر که محمد رضا فرزند اول خانواده بود و در سن ۱۸ سالگی در عملیات محرم با رمز یا زینب به شهادت رسید.
افق کویر: چگونه به جبهه اعزام شدند؟
محمدرضا یک سال که در بسیج خدمت می کرد یک روز صبح نزد من آمد و از من خواست تا به او اجازه رفتن به جبهه را بدهم گفتم اجازه پدر را باید بگیری. پس از دریافت اجازه از پدر به جبهه اعزام شد و او سه دفعه به جبهه رفت اما آخرین باری که به جبهه رفت دیگر بازنگشت.
خاطره زیاد است
افق کویر: یکی از خاطرات شهید والامقام را بیان کنید؟
وقتی محمدرضا برای بار سوم در جبهه حضور داشت یکی از هم‌رزمهای او را دید که در یک گوشه نشسته است و نامه ای می نویسد در آن نامه نوشته بود: «مادر و پدر دیگر منتظر من نباشید و دیگر به خانه بازنمی گردم» وقتی که محمدرضا شهید شد برای بار دوم خداوند یک پسر به من داد. اسم او را محمدرضا گذاشتم.
درست است که الان محمدرضا را ندارم اما محبت و یادگاری هایش را دارم
افق کویر: از خصوصیات اخلاقی شهید بزرگوار بگوید؟
شخصی به من گفت این افراد برای تفریح و گردش به جبهه می‌روند تا حقوق دریافت کنند، اجازه ندهید که بچه ها به جنگ بروند. سپس محمدرضا گفت: مادر اصلا به این حرف ها اهمیت ندهید و ناراحت نباش و به صحبت های کسی گوش نده که موقع امتحان است، طوری رفتار کنید که رو سفید شوید. درست است که الان محمدرضا را ندارم اما محبت و یادگاری هایش را دارم.
افق کویر: از روز خبر شهادت فرزندتان بگوید؟
وقتی به جبهه اعزام شده بود در روضه و نماز جمعه و شب هایی که تا خود صبح بیدار بودم و به محمد رضا فکر می کردم که الان حسین پسر خواهرم هم‌رزم محمدرضا خبر شهادتش را می آورد. صبح به امامزاده عبدا… برای زیارت رفته بودم وقتی به خانه بازگشتم حسین را دیدم در خانه منتظر من است هر زمان که حسین برای مرخصی می آمد همراه او محمدرضا هم بود و آن ها سریع به جبهه باز می گشتند اما این دفعه پسرم همراه حسین نبود اما آن روز حسین نشست و به من گفت خاله آلبوم عکس ها را برای من بیاورید و شروع کرد به دیدن عکس های محمدرضا، حسین منتظر ماند تا پدر محمدرضا از سرکار بیاید وقتی آمد گفت خاله جان می‌دانی گلت پر پر شده است من گفتم فدای اسلام شده است.
در پایان « امیر» برادر شهید محمدرضا فضائلی گفت:۱۲ سال بیشتر نداشتم که برادرم به شهادت رسید و او نیز همیشه حامی و نگران من بود.

حدیث عباسی- حدیثه امیریان|

 

ارسال یک دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

در اوج ناامیدی پیروز مسابقه شدم

 به گزارش هفته نامه افق کویر:خبرنگار ما در