گذری به زندگی “شهید حسین طالعی” من می خواهم به جبهه بروم

 به گزارش هفته نامه افق کویر؛ حسین طالعی، جوانمرد ۱۸ ساله و حماسه آفرین روزهای نبرد با دشمن بعثی عراق که با شرکت در عملیات های متعدد به دفاع از ناموس، میهن و نظام پرداخت. وی در صحنه نبرد با متجاوزان کشور در عملیات بیت المقدس ۴ و منطقه شاخ شمیران به درجه رفیع شهادت نایل شد. شهید حسین طالعی فرزند حسن، سال ۱۳۴۹ در شهربافق و خانواده ای مذهبی و سختکوش دیده به جهان گشود. وی پس از طی دوران کودکی مشغول به تحصیل تا مقطع راهنمایی شد و در کنار آن به امر کشاورزی مشغول گردید تا مددکار پدر گرامی خود باشد. شهید طالعی فعالیت های فرهنگی و انقلابی خود را از پایگاه مقاومت حر آغاز کرد و در مراسمات مذهبی، نماز جمعه و جماعت در مسجد امام حسین(ع) حضوری فعال داشت. با شروع جنگ تحمیلی پس از گذراندن دوره های آموزش نظامی در کردستان رهسپار جبهه های نبرد شد و سرانجام در تاریخ ۱/۱۰/۱۳۶۷ در عملیات بیت المقدس ۴ و منطقه شاخ شمیران به شهادت رسید. در این شماره از هفته نامه خبرنگار ما به سراغ خانواده شهید والامقام” حسین طالعی” رفته و با ” حاج حسن طالعی” و ” ربابه برزگری” پدر و مادر شهید گفتگویی انجام داده است که در ادامه می خوانید:

من می خواهم به جبهه بروم

ابتدا ربابه برزگری مادر شهید گفت: دارای ۹ فرزند و حسین فرزند چهارم خانواده بود. اوایل جنگ پسر خواهرم به جبهه رفت و به شهادت رسید. حسین که تنها ۱۰ سال بیشتر نداشت از مدرسه آمد به او گفتم: پسرخاله تو شهید شده؛ گریه کرد و با خود زمزمه کرد؛ من می خواهم به جبهه بروم.

حسین همراه دوستانش به جبهه اعزام شد

وی ادامه داد: حسین در شانزده سالگی تصمیم گرفت که به جنگ برود. به او گفتم تو با این سن کمی که داری اجازه به تو نخواهند داد و عمو تو در جبهه اسیر شده است. همچنین برادر تو سرباز است، پدرت در معدن مشغول به کار است. او در کارهای کشاورزی به کمک تو نیاز دارد؛ اما حسین تصمیم رفتن به جبهه را گرفته بود. بلاخره همراه چند تن از دوستانش از طرف ارگان بسیج راهی جبهه شد.

باید بروم تا عموم از اسارت آزاد شود

مادر شهید افزود: حسین پس از ۲۸ روز به مرخصی آمد. در زمان مرخصیش صحبتی از بازگشت خود به منطقه جنگی نمی کرد من و پدرش خیلی خوشحال بودیم که او دیگر به جنگ نمی رود؛ اما روز آخر مرخصیش از من خواست که در کنار او غذا بخورم؛ سپس مرا در آغوشش گرفت و پیشانیم را بوسید. صبح روز بعد وسایلش را جمع کرده بود از او پرسیدم مادر کجا می خواهی بروی؟ من باید بروم تا عموم از اسارت آزاد شود.
وی بیان کرد: حسین یک روز صبح تماس گرفت و گفت: مادر امروز همراه برادران به خط مقدم و عملیات اعزام می شوم؛ سپس تلفن را قطع نمود. در عملیات تیر به پایش می خورد. او برای جلوگیری از خونریزی با یک دستمال پای خود را بسته و از همرزم خود درخواست کمک می کند تا او را به پشت خط مقدم منتقل نماید؛ اما با انفجار “مین” به شهادت می رسد.

عمو اسیری بود که باز دوباره طعم آزادی را چشید

ربابه برزگری ادامه داد: چند روزی از حسین خبری نشود تا اینکه یکی از همرزم های حسین به مرخصی آمد. به نزد وی رفتم و احوال فرزندم را جویا شدم. گفت: حسین زخمی شده است او را به بافق منتقل کردند؛ ولی بعد از ظهر خبر شهادت پسرم را به من اعلام کردند.
در ادامه مادر شهید گفت: عمو اسیری بود که باز دوباره طعم آزادی را چشید. عموی پسرم آزاد شد؛ اما حسین من ماندگار شد و دیگر به آغوش من بازنگشت!
در ادامه “حاج حسن طالعی” پدر شهید در حالی که گریه می کرد گفت: زمانی که حسین به شهادت رسید. معلم پسرم درب خانه آمد و گفت: وقتی حسین در مکتب قرآن می خواند ای کاش صدای او را ضبط نموده بودم؛ صوت بسیار زیبایی داشت.
وی در پایان اظهار نمود: جوانان و مردم خون شهدا را پایمال نکنند.
کلامی از شهید حسین طالعی حسن ختام این مصاحبه باشد: اگر به جبهه حق علیه باطل می روم بخاطر خدا و دفاع از دین اسلام می باشد و اگر به آرزویم رسیدم و شربت شهادت را نوشیدم، صبور باشید؛ زیرا شهیدان همیشه زنده و جاوید هستند.

حدیثه امیریان

ارسال یک دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

شب بافق با استاندار یزد

 به گزارش هفته نامه افق کویر، مهران فاطمی