فرار از دست قصاب محله

 

“ممل” داشت از دست قصاب محله فرار می کرد؛ قصاب هم یک ران گوشت در دست دنبال ممل می کرد و هی داد می زد: بیا این گوشت مال تو هست؛ بدون چربی و استخوان؛ تازه و گرم؛ اگر هم پول نداری تا آخر برج که سهله تا آخر سال هم صبر می کنم! ممل هم با بی محلی فرار می کرد و گاهی نگاهی به عقب می انداخت و چند کلمه ایی می گفت: چقدر گوشت می خواهم؛ رهایم کن قصاب! هر جا می روم دارند به من قصابی ها گوشت تعارف می کنند که بیا و بخر! بسمه! ولم کنید!
ناگهان ممل دید، عیالش دارد او را تکان می دهد؛ پاشو مرد! چقدر می خوابی؟ الان وقت خواب است! سر کوچه “حجره مصرفیه” گوشت یخی آورده از ولایت قرقیزستان و تاتارستان؛ برخیز تا همه را مردم آبادی نبرده اند و درون فریزر خانه های خود برای چند سال دیگه اشان انبار نکردند، تو هم چند کیلویی بگیر و بیار که دو هفته ایی است بچه ها گوشت ندیدند!
ممل گیج و منگ خواب و خواب دیدن و دستورات زنش، خودش را به درب حجره توزیع گوشت رساند؛ دید قیامتی شده، دارند با سجل گوشت می دهند! یکی داد می زد تو صف بایستید؛ آن یکی می گفت نوبت من هست! آن یکی دیگر، می گفت: من زودتر آمدم؛ خلاصه، گوشت به ممل نرسید و مایوس به خانه برگشت! در راه به این فکر می کرد که دیگر چشم و گوشش باز باشد و شش دانگ حواسش به این که کدام حجره گوشت دولتی برای عرضه می آورد و نفراولی باشد که سجل بدست گوشت می ستاند.

ارسال یک دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

جاری شدن سیلاب و مسدود شدن برخی از جاده‌های استان یزد

به گزارش هفته نامه افق کویر به نقل