در آبادی محلی بود که کدخدا به آن خیلی می نازید؛ این جا، نه در میان باغ گل و لاله و سوسن و سنبل قرار داشت و نه در کنار آب روان و لب دریا و نه در پای کوه با چشمه آبی روان و مهم تر این که پشت شان به خزانه نبود که هر چقدر می خواستند از خزانه برداشت کنند؛ بلکه در وسط کویر قرار داشت ؛کویری که در زمستان سرد و سوزناک بود و در تابستان گرم و خشک! عده ایی سرمایه گذاشته بودند تا هم مردم استفاده ایی ببرند و هم کسب سودی ولو اندک داشته باشند؛ تنها کاری که کدخدا برای سرمایه گذاران آنجا کرده بود؛آن هم پس از دوندگیهای زیاد راه آن قسمت را سنگ فرش کرده بود تا چارپایان به راحتی در آن تاخت کنند؛ القصه؛ «جارچی» آبادی خبر آورد که ایهالناس! به سمت «کویر» نروید که حسب تصمیم داروغه درب آن چهارقفل شده و مهر و موم گردیده است! اهل آبادی از یکدیگر می پرسیدند چرا؟ چه اتفاقی افتاده است؟ این کویر تنها جایی بود که ما می توانستیم، سری بزنیم و تفرج خاطری داشته باشیم؛ به ویژه در عید نوروز که هوا متعادل می شود؛ خلاصه هر کس، گپی می زد و چیزی می شنید! و ابهامی بر ابهامات دیگر اضافه می کرد؛ دست آخر معلوم نشد به چه علت درب کویر، مهر و موم شده؟ولی تنها دلخوشی اهل آبادی، فعلا، تعطیل شده است تا دوباره رفع ابهام بشود!
رانندگان دچار روزمرگی جاده نشوند
به گزارش هفته نامه افق کویر؛ سرهنگ ”