کم کم خورشید بیست ونهم بهمن درحال غروب بود وشب اول اسفند فرا می رسید کارهای نرگس در روز پنجه دو چندان می شد. بخصوص اینکه مادر بزرگ که توی تالار به زیر دستی مخمل تکیه داده بود چند دقیقه ای یکبار به عروسش نرگس یادآوری می کرد که کماچدون راروی گوار بگذارد!می گفت: خوبیت ندارد شب اول اسفند گوار خنک باشد. اما نرگس ابتدا باید کارهای مهمتری را انجام می داد. به گارچ پشت خانه؛که دیوارش به دیوار تالار چسبیده بود رفت و شیر گوسفندان را دوشید مقداری از آن را به بزغاله ها داد از شیرآغوز فله درست کرد نرگس در حالی که دوباره به گارچ میرفت صدای مادر بزرگ بلند شد نرگس! بله بی بی خورشید، کمیدون را بار گذاشتی ؟ چشم الان بارمی گذارم ؛
وبه گارچ رفت و با گفتن”جا جا” مرغها را به کت(لانه) فرستاد و در آنها را محکم بست تا از شر شغال در امان باشند.
موقع برگشت به اتاق انباری رفت و هفت نوع بنشن با تکه ای گوشت داخل کمیدون انداخت و آنراروی گوار(اجاق) گذاشت و مقداری خلیشه و کاه روی آن ریخت که تا صبح بپزد حالا خیال مادر بزرگ راحت شد چرا که ؟ عقیده داشت اگر شب اول اسفند گوار خالی و سرد باشد “مومنواو”(موجود خیالی)تو گوار ادارمی کند بنابراین تاآخر سال نو برکت از خانه می رود.
نرگس حواسش به عید پنجه هم بود با آسید تقی به بازار رفت و انگشتری خرید با یک آینه قرآن کوچک، تا فردا که روز پنجم اسفند است برای عروسش که عقد بسته بود اسفندی ببرد.نرگس هفت تا سینی پسای هم در اتاق زمستانه گذاشت و مقداری کاهو، اسفناج ، دل خرما ،ماست ،شیره،پنیر، سرشیر،روغن گوسفند به همراه انگشتر و آینه قرآنی که خریده بود در سینی های جوهون گذاشت و هر سینی را دست یکی از اعضای خانواده داد و به خانه عروسش لیلی نامزد علی آفا ببرند تا رسم اسفندی به جا آورده باشند.
نرگس حواسش به آجیل عید نوروز هم بود برای همین هم ؛ گندم در شیر خیساند و زرد چوبه نیز به آن اضافه کرد تا صبح خیس بخورد. صبح گندمهای خیس خورده را از شیر بیرون آورد در مقابل آفتاب گذاشت تا خشک شد. کنف ها (شاهدانه)را از آب کشید و روی تابه ریخت و آن را بوداده ،گندم و بادام کاغذی و پسته را نیز بو داد تا برای روز عید آماده باشد. همچنین مقداری گندم در کیسه ای ریخت و آن زا خیساند و هرروز آن را نم می کرد تا جوانه بزند که برای پخت کماچ سهن و سمنو آردداشته باشد. او یک تغار آرد نیز خمیر کرد هاجر همسایه را صدا زد تا برای بریدن رشته کمکش کند رشته های بریده شده را بعد از خشک شدن جمع کرد تابرای پخت رشته پلو، شب عیدآماده باشد.
مادر بزرگ که حساب روزهای اسفند ماه را داشت و روزها را شمارش کرد تا اینکه متوجه شد پنجه ی نوروز نزدیک است حالا طبق شمارش مادر بزرگ ۵ روز مانده بود به نوروز. به نرگس گفت: شستن گلیم و زیلوها یادش نرود نرگس نیز مانند مادربزرگ خود حواسش بود که خانه را در این روز شست و رفت کند. فرشها را جمع کرد و به کمک حسین آقا که نه سال بیشتر نداشت در فرغون گذاشت و به کنار استخر آب برد. او با کمک دخترانش رخساره و رقیه فرشها را شستند. حاجی قمر و کوکب و هاجر که سخت مشغول شستن بودند.
موقع کشیدن فرشها از آب، چون خیلی سنگین بود به کمک نرگس آمدند و فرشها را از آب بیرون کشیدند و روی دیوار انداختند. مادر بزرگ با دیدن نرگس که از شستن فرشها بر می گشت خوشحال شد چرا که، عقیده داشت پنچ روز مانده به نوروز یک نخ آب از بهشت می آید و هر چیزی که شسته بود متبرک شده مطهر و پاک می گردد. حال تمام خانه از تمیزی برق می زد. نرگس به آسید تقی گفت دو تا کیسه حنا بخرد. غروب کیسه های حنا را با دو تا تخم مرغ خانگی و آب آماده کرد. حنای آماده شده را ابتدا روی ناخن های مادر بزرگ که دستهایش را صاف نگه داشته بود گذاشت سپس دستهای رخساره پانزده ساله و رقیه هشت ساله را حنا کرد. دست و پای آسید تقی، علی آقا و حسین آقا را نیز حنا گذاشت کف دست و پای آنها را با حنا گل زیبایی شکل داد.
بعد نوبت رنگ کردن موهای رقیه و رخساره رسید، بقیه ظرف حنا را به موهای رخساره و رقیه مالید وخیلی دنبال گشت تا نایلونی پیدا کرد و روی موهای آنها گذاشت و یک روسری محکم روی آن بست و گفت: حالا بروید بخوابید. رقیه آنقدر سرش سنگین شده بود که تلپی روی بالشت افتاد و تا می آمد چشمش گرم شود صدای کرکِر نایلون و سنگینی سرش که احساس می کرد مثل کوهی شده، او را از خواب بیدار می کرد عصبانی می شد اما وقتی یادش می آمد که فردا چقدر موهایش زیبا خواهد شد به شوق موهای رنگی و حنایی، دیگر صدای نایلون برایش حکم لالایی را داشت. در رختخواب چرخی زد سرش تلپی روی بالشت افتاد و به خواب رفت. صبح فردا ساعت هشت که حمام مختص خانمها بود بغچه لباس خود و مادر بزرگ را زیر بغل گرفت و به حمام کاکامیر رفت بعد از پایین رفتن ازشانزده راه چینه بغچه خود را در سر بنیه گذاشت و مشغول پایین کردن حنا های نیم خشک، روی موهای خود شد. بعد دو ساعت دستهای و موهای رخساره و رقیه به زیبایی خورشید می درخشید. نرگس به کمک رخساره و رقیه زیلو و گلیم هایی که روز پنجه شسته بودند را در تالار، اتاق مهمانی و زمستانه پهن کردند حالا برای فردای عید همه چیز آماده و مرتب بود.
شب عید عمه بی بی دنبال مادر بزرگ آمد تا او را به منزل خود ببرد اما عمه هر چه اصرار کرد افاقه نکرد و بی بی خورشید از جایش تکان نخورد چرا که عقیده داشت ،شب نوروز باید جایی ساکن باشند که شب سیزدهم نوروز می خواهند همانجا بمانند چون اومد نیومد داره.
نرگس از رشته هایی که بریده بود رشته پلو درست کرد تا شب نوروز پلو خورده باشند. ابتدا یک ظرف پلو به خانه حمامی فرستاد و یک ظرف هم به خانه هاجر همسایه که توانایی پُخت پلو را نداشت. تا بچه های او هم شب عیدی پلو خورده باشند. آخه به قول خودشان پلو فقط این شو نوروز، اون شو نوروز پخت می شد.
صبح عید هنوز خورشید سر نزده بود که رخساره در خانه را تا قسمتی از کوچه که متصل به خانه همسایه، حاجی باقر بود را جارو کرد و منقل آتش و اسپند مادر هم ورودی خانه قرار داشت. حال تمام کوچه ها و معابر آب و جارو شده، بوی اسپند کل محله را پر کرده بود.
نرگس کماچ سهن و سمنو، خرمای قوص و چرم گاوی، گندم و شاهدانه، بادام کاغذی و پسته، پشمک پیچیده و تخم مرغ رنگ شده را توی سینی کنگردار گذاشت و منتظر مهمانان نشست.
رخساره و رقیه لباسهای جیب دار نخود را پوشیدند آنها از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدید وبا دوستانشان از این خانه به خانه دیگر می رفتند اقوام و آشنایان جیب نیزآنها را از عیدی که همان آجیل عید بود پر کردند. حالا گروه گروه مردان، زنان، پسران، کودکان و دخترکان جوان دسته جمعی برای دید و بازدید در رفت و آمد بودند و کو چه و معابر غرق هیاهو و شادی بود.
بی بی خورشید نیز به زیر دستی مخملش تکیه داده بود و کوچکتر ها علاوه بر روبوسی، دست او را نیز به رسم احترام و تبرک می بوسیدند، آسید تقی هم در ورودی تالار، پذیرایی مهمانان بود تالار پر بود از آشنایان و اقوام و خرد و کلان ؛ نرگس نیز با سینی آجیل عید از مهمانان پذیرایی می کرد.
نزدیک ظهر که رفت و آمد مهمانان کمتر شد نرگس که صبح زود به دست بوسی پدر و مادرش رفته بود به دیدار بزرگترهای فامیل و دوستان رفت. همه شاد و خوشحال بودند.فقط خانواده حاج رجب، که فرزند جوانشان دو ماه پیش بر اثر بیماری وبا رخ در نقاب خاک کشیده بود.
در خانه نشسته بودند تا مردم برای دلجویی به آنها سر بزنند. نرگس چند دقیقه ای به آنجا رفت و با گفتن(جای حمید خالی) از هاجر مادر حمید دلجویی کرد.خانواده حاج رجب از نرگس بدون شیرینی پذیرایی کردند. دید و بازدید باغروب آفتاب پایان یافت.
روز سیزده نوروز آسید تقی و علی بیل خود را برداشته برای کشت و کار به کمک حاج رجب رفتند. نرگس نیز تغار خمیر را روی تقا کنار تنور گذاشت و مشغول پخت نان شد. رقیه و رخساره بعد از آب و جارو خانه و دود کردن اسپند، با دوستانشان به دامن صحرا رفتند. برای خوشبختی خود دعا کردند سبزه گره زدند و این اشعار را خواندند: سیزده به در چهارده به تو……
روز چهاردهم فروردین آنها برای نظافت و استحمام خود به حمام ملا مراد رفتند و در آنجا ضمن استحمام خود، دسته جمعی می خواندند: سیزده به در، چهارده به تو، دردو بَلام این توکتو اون توکتوتوسر…
صدای هلهله و شادی آنها در حمام می پیچید که: سیزده به در سیزده….
و اما نوروز امسال(سال ۹۹) کرونا بر این رسوم زیبا مهرسکوت گذاشت.
به امید رویشی دیگر
بی بی سادات میرعلمی پژوهشگر علوم اجتماعی و عضو انجمن اهل قلم