در «معدن آباد» بیماری مهلک و همه گیری آمده است که موجب شد تا «حکیم باشی» بخشنامه کرده که هیچکس حق ندارد تا دورهمی بگیرد یا مجلس عزای و یا جشنی و ختنه سورانی برقرار نماید. از سوی دیگر به داروغه حکم شد که در کوچه و برزن بگردد و هر آن کس که مخالفتی با این بخشنامه کند، فی الفور در محبس کند.
القصه! «ممل» داستان ما که «نامه دعوتی» دریافت کرده بود که در باغ بالای ده، مجلس عروسی است؛ خواست کفش و کلاه کرده و در معیت «خانم باشی» به آنجا برود؛ اما خانم باشی وسوسه داشت که آیا برود یا نه؟ آخر حکیم باشی گفته بود که هر کس در این مجالس شرکت کند؛ اگر گرفتار این بیماری بشود، خود مقصر است.از سوی دیگر ممل به او می گفت: اگر این مجلس نباید تشکیل می شد پس چرا «نامه دعوتی» فرستادند؟ خلاصه این شده «یک بام و دو هوای» خانم باشی که یک دلش می خواست بمونه ولی صد دلش می خواست به عروسی برود! آخرش هم صددل بر یک دل پیروز شد و خانم باشی و ممل راهی عروسی شدند و گفتند هر چه بادا باد!
خاک را نتوانستیم برای خودمان نگه داریم
به گزارش هفته نامه افق کویر، مراسم تودیع