مکان: منزل
زمان:صبح
سخن: گوینده رادیو
سخن گوینده :آغاز دین ،معرفت کردگار است، و کمال معرفت، ایمان بر ذات آفریدگار .
با شنیدن این عبارت به یاد داستان پرونده ای افتادم که این کلام در بوجود آمدنش نقش داشت ..
داستان واقعی :
وقتی که مرد، حتی یک نفر هم توی محل آنها ناراحت نشد. بچههای محل اسمش را گذاشته بودند مرفه بیدرد و بیکس. و این لقب هم چقدر به او میآمد نه زن داشت نه بچه و نه کسوکار درستی.
شنیده بودند که چند تایی برادرزاده و خواهرزاده دارد که آنها هم وقتی دیده بودند آبی از اجاق عموجان و دایی جان برایشان گرم نمیشود، تنهایش گذاشته بودند.
وقتی که مُرد، سه چهار تا از بچههای محل که میدانستند ثروت عظیم و بیکرانش بیصاحب میماند، بدون اینکه بگذارند کسی از همسایهها بفهمد، همان شب اول با ترس و لرز زیاد وارد خانهاش شدند و هر چه پول نقد داشت، بلند کردند و به سرقت بردند. بعد هم با خود کنار آمده بودند که: این که دزدی نیست تازه او به این پولها دیگر هیچ احتیاجی هم ندارد. تازه میتوانیم کمی هم از این پولها را از طرفش صرف کار خیر کنیم تا هم خودش سود برده باشد و هم ما…
اما دو روز بعد وقتی این سه ،چهار نفر بچه محله که حالا سارق محسوب میشدند ، در مراسم خاکسپاریاش که با همت ریش سفیدهای محل برگذار شده بود و به محل تدفینش رفته بودند،چقدر متعجب و خجالت زده شدند ،موقعی که ١۵٠ بچه یتیم از بهزیستی آمدند بالای سرش و فهمیدند مرفه بیدرد خرج سرپرستی همه آنها را میداده، بچههای یتیم را دیدیم که اشک میریختند و انگار پدری مهربان را از دست دادهاند .تازه آنها فهمیدند او تنها نبوده است .
وکم کم همه فهمیدند کتابی که همیشه آن مرد با خود حمل میکرد، و در صفحه اول آن کتاب نوشته بود قسمت #خدا دوستی# فراموش نشود وهر روز خوانده و تکرار شود ،چیست .
حالا همه فهمیده بودند که این یک صفحه از کتاب چه تاثیر شگرفی بر این انسان بر جای گذاشته است
اینجانب صفحه خدادوستی آن مرد بخشنده و گمنام ،که آن کتاب را همیشه در دستانش داشت را به دست آوردم , تا ببینیم چگونه این صفحه و کلام اعجاز گونه , توانست اینچنین انسانیتی بسازد،البته بدون هرگونه هیاهو و جنجال و تظاهر….
به نظر من اوج اعجاز در کلام ونفوذ و تاثیر این صفحه در آن مرد خدایی آنجا بوده که نویسنده کتاب میفرماید.
آن کس را میستایم که ستایش گویند گان تا آخرین حد مبالغه وصف کمالش را کفایت نکند …چه اقیانوس ژرفی که غواص خرد بازیچه کوچکترین موجش گردد…صفات کمالش را حدی نیست تا بتوان به میزان آن پی برد … پریرویی که تاب مستوری ندارد خود بیاراید و چهره زیبایش را به صاحبدلان بنماید ..تا دلها ببرد و خاطرها شیدا سازد…آغاز دین معرفت کردگار است وکمال معرفت ایمان بر ذات آفریدگار .
متن کامل آن صفحه از کتابی شگرف
خدا دوستی
آنکس را می ستایم که ستایش گویندگان تا آخرین حد مبالغه وصف کمالش را کفایت نکند و روزی خوران از شمردن نعمت بی پایانش عاجز باشند و هرچه بکوشند یکی از هزار آن را سپاس نتوانند.
وه چه پایگاه بلندی که افکار دوراندیش در پیرامون آن نگردد چه اقیانوس ژرفی که غواص خرد بازیچه کوچکترین موجش گردد همی شنا کند و در جزر و مد آن دریای بیکران بی اختیار بدین سوی و بدان سوی رود ولی سرانجام همچون دسته ای خاشاک تسلیم تلاطم امواج شود دستی تهی به ساحل آورده و اندامی سخت خسته و فرسوده به کنار کشد.
صفات کمالش را حدی نیست تا بتوان به میزان آن پی برد و نامهای دل آویزش آنچنان بزرگ و پاک باشد که از سطح عالی لغات فراتر نگاشته شده است .
پری رویی که تاب مستوری ندارد ناگزیر خود بیاراید و چهره زیبایش را به صاحب دلان و احساسات آشفته عرضه کند تا دل ها ببرد و خاطرهها شیدا نماید .
جمال ابدیت در پس پرده غیبت ،
پنهانی مصلحت ندانست، ناگزیر پرده از رخسار دلارا برداشت و بر سرای خاموش عدم که کشور خراب آباد مادیات بود فروغ وجود بدرخشید و آن اشباح افسرده را که همچون خیال ، سبک و همچون سایه ، بیرنگ بودند صفای هستی و استقامت حیات بخشید.
چرخ آفرینش به حرکت افتاد و نسیم عشق وزیدن گرفت گهواره لرزان زمین با کوههای گرانسنگ که برسان میخ بر او کوفته شدند استوار گردید و صدای دلکش زندگی و غوغای آشنایی در فضای خاموش دنیا منعکس شد ارواح آشفته به اهتزاز درآمدند و افسردگان بی حس و حال به تکاپو و حرکت گرم شدند باری جهان پدید آمد و زندگانی سر و صورت گرفت .
آغاز دین معرفت کردگار است و کمال معرفت ایمان بر ذات آفریدگار.(نهجالبلاغه ترجمه جواد فاضل)
حسام الدین نعیمی بافقی
وکیل پایه یک دادگستری و مشاور حقوقی