شمع

دلم غصه دارد ز چرخ کبود
و از دل برآید بسی آه و دود
در این ورطه از بحر عشقی ز خون
به عشق حقیقت وصالی نبود
یکی آمد و از سر سرکشی
دری بسته از عاشقی را گشود
من و خون دل خوردنم زین فراق
روان سوی آن بحر گشتم چو رود
چو آگه شدم از غم عاشقی
و با غمزه اش خوش برایم سرود
کنون رفت و با خود قرارم گذاشت
به قهری که آسایشم را ربود
چه خوش آتشی بر دل (شمع) زد
فروزان شد و عاشقی را ستود
اکرم امیدی( شمع)

ارسال یک دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

رییس پلیس راهور شهرستان بافق بزرگترین معضل شهرستان بافق موتور سوارانی که هنوز به سن قانونی نرسیده اند

 به گزارش هفته نامه افق کویر؛ نیاز به