«ممل» گفت: «آقاتقی» شنیده اید که «رئیس دارالتعلیم» در نشست زعمای آبادی چه گفته است؟ «ممل» گفت: تاکنون چیز جدیدی نشنیده ام! «ممل» ادامه داد: «رئیس دارالتعلیم» گفته است: «ای گروه زعمای آبادی چه نشسته اید که معلم مکتبخانه همی یافت نشود!
اهل مجلس گفتند: مگر می شود که معلم همی یافت نشود! چه حرف ها که می شنویم! «رئیس دارالتعلیم» ادامه داده است: «حالا که شده است! می بینید که اتفاق افتاده است! حالا که من میراث خوار این وضع ناهمگون و وقیح شده ام! بیش از یک ماه از سال گذشته است هنوز برخی از حجره ها معلم ندارند! معلم دعوت شده با ۲۵ سال از بازنشستگی او گذشته! یا نیروی از جایی دیگر مامور شده که هیچ آموزش مکتب داری ندیده است! یا نیروی که به اجبار معلم شده است و قص علی هذا؛ چه کنم خدایا!» زعمای آبادی تا این آه و ناله را به عینه رویت کردند؛ ملتفت شدند که کار خراب شده است و یحتمل خبرهای ناگواری در راه هست! و همگی متفق القول دست به پیشانی ساییده و گریبان چاک کردند و رفتند! وقتی مجلس تمام شد به «رئیس دارالتعلیم» گفتم: حالا این گریه و ضجه فایده ایی داشت! «رئیس دارالتعلیم» گفت: یعنی نداشت! من گفتم: الان که نداشت که اگر داشت همگی می نشستند و فکری و تدبیری می کردند و کمکی می نمودند نه هر کس سر خود گرفت و رفت. «آقاتقی» گفت: الحق و الانصاف درستی گفتی «ممل»!