«مبارک» در آبادی دایره به دست می چرخید و می خواند:
ارباب خودم بزبز قندی
ارباب خودم چرا نمی خندی
ارباب خودم سلام و علیکم
ارباب خودم اخماتو وا کن
سال نو از راه می رسید و «مبارک» داشت خود را آماده می کرد! اشعار هر ساله خود را مروری داشت و گاهی هم سرفه ایی می زد و سینه را صاف تا صدایش خشی نداشته باشد و ناکوک نباشد!
«ممل»حال «مبارک» را پرسید! «مبارک» گفت: شکرخدا! هنوز با حقوق بازنشستگی سر می کنم؛ هر چند که دیر به دیر می رسد؛ ولی شکرخدا! می رسد! «ممل» گفت: الهی آمین!
«ممل» گفت: خوب است که حقوق تو برای زندگیت کفاف می دهد! مال من که هیچ! بدهی هم با آن بالا میارم که مجبورم از دوستی و یا آشنایی عاریت بگیرم!
«مبارک» پاسخ داد: ای«ممل»! دست روی دلم نگذار که اگر من هم مجبور نبودم که خودم را به این شکلی در نمی آوردم! مجبورم برای گذاران زندگی و این که دستم پیش کسی دراز نباشه هنر «مبارک باشی» را از خود به نمایش بگذرم تا مردم هم دینار و ریالی به من کمک کنند و منم با آن امرار معاش نمایم.
«ممل» که حرفی برای گفتن نداشت! گفت: کاش منم هم به جای این که هر روز به کنارت می نشستم و عمرم را صرف بر این کار می کردم؛ قاعده و هنری و صنعتی بلد بودم که در این روزگار پیری حالم چنین نباشد! ولی ناشکری نمی کنم که خدا؛ حتما مصلحت مرا در آن دیده است. الهی شکر!
مروری بر فعالیت شرکت سنگ آهن مرکزی ۴ ماه منتهی به سال۱۴۰۳
معرفی محمدجواد عسکری به عنوان سرپرست جدید شرکت