«ممل» گله گوسفند را هی کرد تا به چرا ببرد، از گدار(گردنه) که سراشیب شد به یکباره دید! خدای من! اینجا با چند سال پیش چقدر فرق کرده است، اول فکر کرد که به اشتباه آمده است، خوب که نشانه ها را دید فهمید نه! همان مرتع همیشگی است؛ اما این بار به جای درختچه، ماشین های غول پیکر معدنی دید که پشت سر هم دارند گودال حفر و خاکبرداری می کنند تا برسند به سنگ های دلخواهشان!
«ممل» نگاهی به اطراف کرد و خیلی تعجب نمود که چگونه شده در این مدت، این همه خاک در بیابان و مرتع جابجا شده است که اصلا نمی توان آنجا را شناخت! به یکباره به یادش آمد که چند سال پیش که گله گوسفندان در این مرتع وارد می شده سر به هر بوته ایی کرده و اندازه یک دهن می خوردند و به بوته ایی دیگر سرک می کشیدند؛ اما امروز گوسفندان هم زهره جلو رفتن را نداشتند که از غرش این ماشین ها می ترسیدند و عین این که گرگ به آنها حمله کرده بدین سو و آن سو می رمیدند! دیگر نه مرتعی بود و نه بیابانی! هر چه بود تل ها و کپه های خاک و صدای وحشتناک کامیون ها که خاک را از این سو بدان سو جابه جا می کردند! «ممل» دست از پا درازتر گله را جمع کرد و به سوی دیگری برد.
در بازگشت «ممل» شرح ماجراء را برای «آقاتقی» تعریف کرد و قصه را باز نمود. «آقاتقی» گفت: کاری از دستمان بر نمیاد! آنان می گویند اگر خاک می بریم برایتان اشتغال آورده ایم؛ اما به قول بزرگان آبادی به نسبتی که اینقدر خاک را می برند! کاش «ده به یک» آن را خرج توسعه و آبادانی آبادی می کردند.
کاهش سرمایه گذاری در صنعت برق و افزایش خاموشی ها
بر اساس ماده ۴۶ قانون برنامه پنج ساله