همسرم مرا با پسر ۶ ساله در میان خرابه های زندگی رها کرد

به گزارش هفته نامه افق کویر، در میان هیاهوی شهر بافق، داستانی از امید و رهایی آغاز می شود. امروز که ۵ تیرماه ۱۴۰۴ هست، “حسین” ۱۶ سال و دو ماه و یازده روز است که از تاریکی اعتیاد فاصله گرفته، وی با نگاهی عمیق به گذشته ، روایتگر سفری است که از گمنامی تا خودیابی را پیموده است. این سفر، نه تنها از جنس ترک مواد مخدر نیست؛ بلکه از جنس بازیافتن هویت و ساختن دنیایی جدید است.

خلأ در کودکی

همه چیز از کلاس پنجم دبستان شروع شد؛ روزهایی که دنیای کودکان پر از رؤیاهای ساده و آرزوهای دست‌نیافتنی بود. حسین، اما در آن دوران، با نگاهی حسرت‌آلود به همکلاسی‌اش خیره می‌شد. مادری که با مانتویی شیک و ظاهری آراسته، تصویری متفاوت از دنیای اطرافش را به نمایش می گذاشت؛ وقتی مادر همکلاسی حسین برای دیدن فرزندش به مدرسه می آمد و در کلاس را باز می کرد، یک مانتوی آبی خوش رنگ با بوی خوش پوشیده بود، ولی در مقابل مادر حسین، همیشه در کنار تنور و مشغول پختن نان بود، این حسرت و این مقایسه، بذری بود که در دل حسین کاشته شد؛ بذری که بعد ها در ناخودآگاهش ریشه دواند و او را از دنیای واقعی اش دورتر و دورتر کرد.

چرا من پسر شجاع نیستم؟

خاطرات کودکی، همانند فیلمی در ذهن حسین تکرار می شد. تصاویری از کارتون “پسرشجاع” و شخصیتهایی که با آن در گذشته همزاد پنداری می کرد، اما در عمق وجودش، احساس خلاء و تنهایی را بیشتر حس می کرد. هر بار که کارتون “پسرشجاع” را می دیدم. به اطرافیانم می گفتم، چرا من پسر شجاع نیستم؟ داستان هایی که در ذهنم شکل می گرفت، باعث می شد که از خانه و خانواده روز به روز دورتر شوم. این احساس گمشده، ریشه ای عمیق تر داشت؛ ریشه ای که در دوران کودکی اش، در همان خلاء احساسی که با دیدن مادر همکلاسی اش حس کرده بود، نهفته بود.

در هنرستان به دلیل مصرف سیگار
از مدیر مدرسه سیلی خوردم
روزگار گذشت و حسین در هنرستان، مسیری را در پیش گرفت که او را به سمت تباهی سوق داد. سیگار، اولین قدم بود و این سرآغاز ماجرایی تلخ‌تر شد. من در هنرستان به دلیل کشیدن سیگار، از مدیر مدرسه که از قضا دایی‌ام بود، سیلی خوردم و ترک تحصیل کردم. این حادثه، نقطه عطفی شد تا حسین مسیر زندگی‌اش را تغییر دهد، اما نه به سمتی که انتظار می‌رفت…

کوله باری از مواد مخدر و خاطرات تلخ به بافق بازگشت
پس از ترک تحصیل به سربازی رفت؛ اما سربازی نیز نتوانست گرد و غبار اعتیاد را از چهره‌اش پاک کند. پس از بازگشت از خدمت، حسین با کوله‌باری از مواد مخدر و خاطرات تلخ به شهرستان بازگشت و دیگر هیچ کسی نمی توانست به وی کمک کند. این جمله، آغازِ فصلی جدید از رنج بود، فصلی که نه تنها او، که تمام خانواده‌اش را نیز درگیر کرده بود.

اشک‌های مادر پیمان‌های شکسته و وسوسه‌ی مواد مخدر بازگشت
اشک‌های مادر و ناله‌های او، قابِ ذهنش را پر کرده بود. هر بار که اشک‌های مادرش را می‌دید، در دلش پیمان می‌بست که دیگر مصرف نکند؛اما بیماریِ جسمی و روحیِ اعتیاد، مثلِ ماری در کمین، منتظر لحظه غفلت بود. وقتی از خانه بیرون می‌رفتم، آن بیماری دوباره فعال می‌شد و وسوسه ام می‌کرد: حالا یک بار دیگر برو، چیزی نمی‌شود؟! مادرت هم بالاخره آرام خواهد شد!! حتی پدرم نیز از شدت اندوه، روزی نبود که آرزوی مرگ مرا را نداشته باشد.
همسرم مرا با پسر ۶ ساله در میان خرابه‌های زندگی رها کرد
همان اوایل ازدواج ، همسرش با نگاهی نگران به او می‌گفت: دوست ندارم سیگار بکشی؟اما تقدیر، مسیری دیگر را برایشان رقم زد. روزی همان همسر،می گفت: بیا داخل خانه بنشین و مواد مصرف کن تا جایی بیرون از منزل نروی؟ خلاءِ عمیقی که حسین سال‌ها احساس می‌کرد، شاید باعث شد تا زندگی‌اش بیش از این از هم بپاشد. همسرش، خانه و ماشین را به عنوان مهریه گرفت و او را با پسری ۶ ساله در میان خرابه‌های زندگی‌ رها کرد.
در اوج نا امیدی، وقتی احساس می‌کرد همه چیز را از دست داده است، یکی از دوستانش او را با انجمن معتادان گمنام آشنا کرد. از او درخواست کرد تاشش ماه در این انجمن حضور داشته باشد و به او قول ‌داد تا همسرش را برگرداند. اما تقدیر، راهی دیگر را نشان داد. درست شش ماه بعد، خبری رسید که دنیا را بر سرش آوار کرد: همسر حسین ازدواج کرده بود. حسین درحالی که از شدت این غم در پارک اشک می ریخت، شش ماه مواد مخدر مصرف نکرده بود. راهنمایش، با نگاهی مهربان، اما قاطع، به او گفت: حسین، اگر همسرت رفت، خدا خواست که این سنگ را از سر راه تو بردارد. شاید منتظر برگشتن همسرت بودی تا دوباره مواد را شروع کنی، ولی خدا او را برداشت تا تو، خودت بخواهی پاک بمانی و زندگی کنی. این کلمات، جرقه‌ای بود برای آغاز واقعی بهبودی حسین.
حسین باور کرد که گاهی نجات، در دل همان اتفاقاتی است که به ظاهر تلخ به نظر می‌رسند. از آن ازدواج، پسری باقی مانده که حالا مشغول به کار است.
زمانی که مصرف می‌کرد، هرگز فکر نمی‌کرد معتاد است. با خود می‌گفت: هر وقت اراده کنم، می‌توانم مصرف مواد را قطع کنم، اما اعتیاد، چهره واقعی خود را به او نشان داد و زندگی‌اش را روز به روز آشفته‌تر کرد.
برای همین مادرت امروز کنار ما نیست

حسین تعریف می کند، یک روز جمعه که به همراه پسرم به جمعه بازار رفتیم، ناگهان پسرم گفت: عجب بوی قلیان دو سیبی می‌آید! در آن لحظه، پسرم فهمید نباید چنین حرفی را می زد؟به او نگاه کردم و گفتم: پسرم، اگر امروز مادرت کنار من نیست، تقصیر من است. من از همین دوسیب شروع کردم و برای همین مادرت امروز کنار ما نیست.
باورش برای همه آسان نیست
وی به یاد می آورد: ده سال پیش، در پارک آبشار، دعوت شدم، همه فامیل می‌دانستند که من زمانی “انگل” خانواده بودم؛وقتی قلیان دست به دست شد تا به من رسد، با صدایی بلند اعلام کردم نمی‌کشم. همه با تعجب نگاه من کردند و بعد از آن از مادر پرس و جو کردن که آیا حسین راست گفته است. مادرم پاسخ داده بود: بله، پسرم الان ده سال است که پاک شده؛ اما متأسفانه باورش برای همه آسان نبود.
انجمن گمنام زندگی من را متحول کرد و باعث پیشرفت من در زندگی شد
حسین با افتخار می‌گوید که در ۳۰ یا ۳۱ سالگی وارد انجمن معتادان گمنام شد و حالا حدود ۴۰ نفر در جلسات حضور دارند و با شجاعت، درونیات خود را به اشتراک می‌گذارند. او تأکید می‌کند که کسانی که به طور مداوم در جلسات شرکت می‌کنند، پاک می‌مانند و روز، ماه و سال پاکی خود را به خاطر می‌سپارند. پاکی برای من مقدس است، همان‌طور که ارزش‌های شما برایتان مقدس است. من برای این پاکی، درد و سختی زیادی کشیده‌ام و تاوان های بسیار زیادی داده‌ام، حتی تولد شناسنامه‌ام را کنار گذاشته‌ام و تولد انجمن برای من مهم‌ تر است. او عشق خداوند را یاریگر خود می‌داند که باعث شده تا این روزهای پاکی را به یاد داشته باشد. انجمن گمنام زندگی مرا متحول کرد و باعث پیشرفت من در زندگی شد.
شب ها در پارک کودک
کارتن‌خواب بودم
حسین معتقد است افرادی که به سمت مواد کشیده می‌شوند، اغلب از هوش بالایی برخوردارند و کنجکاوی آن‌ها را به این راه می‌کشاند، اما ناگهان خود را اسیر می‌بینند. او روزهایی را به یاد می‌آورد که کنار آب و زیر سایه درخت مواد مصرف می‌کرد، اما اعتیاد او را به خرابه ها کشاند، حتی شب ها در پارک کودک کارتن‌خواب بود و زیر صندلی‌های پارک می‌خوابید.

حمایت‌های خانواده‌ها ناسالم است

وی گلایه‌ای نیز از خانواده‌ها دارد: گاهی حمایت‌های خانواده‌ها ناسالم است. مثلاً برای معتادی که می‌خواهد ترک کند، خانه یا ماشین می‌خرند. این اشتباه بزرگی است. به همین دلیل، راهنماهایی که خودشان این مسیر را طی کرده‌اند، بهترین کمک را می‌توانند به این افراد بکنند.
وی گفت: در شهرستان بافق و بهاباد، ۱۶ گروه از این انجمن فعال بودند که در بافق ۱۲ گروه (۲ گروه بانوان و ۱۰ گروه آقایان) و در بهاباد ۴ گروه (که یکی از آن‌ها مخصوص بانوان بود) به یاری نیازمندان شتافتند. هر هفته ۵۱ جلسه خانگی در این شهرها برگزار می‌شد تا راهی برای رهایی پیدا شود.
حسین، با ۱۶ سال و دو ماه پاکی، امروز خود چراغ راه دیگران است. او از تجربه‌های تلخ و شیرین خود می‌گوید تا شاید راهی برای نجات کسانی باشد که هنوز در این گرداب گرفتار هستند. داستان او، گواهی است بر اینکه حتی در تاریک‌ترین لحظات زندگی، امید به رهایی وجود دارد و با اراده و حمایت، می‌توان از نو متولد شد و طعم روشنایی را دوباره چشید.
اکرم عباسی- حدیثه امیریان

ارسال یک دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

سید مهدی حسینی، دهیار مبارکه در گفتگوی ویژه با خبرنگار هفته نامه افق کویر: فرصت های نوین برای روستای مبارکه بافق

به گزارش هفته نامه افق کویر؛ به موجب