سالهاست با پروندههایی سر و کار دارم که پر از ادعا، سند، هیاهو و گاه جدالهای بیپایاناند. اما گاهی بعضی پروندهها فقط یک دعوای حقوقی نیستند؛ تکهای از زندگیاند. با قدمتی بیش از نیم قرن و وقتی حکم نهایی به نفع موکلت صادر میشود این حکم فقط یک پیروزی حقوقی نیست بلکه نوعی تسکین و آرامش درونی و قلبی است چون میدانی حق به حقدار رسیده است.
این یکی از همان پروندهها بود.
زن و شوهری شریف و پرتلاش ( پدر و مادر چند فرزند). سالها پیش، خانهای خشتی داشتند؛ میراثی قدیمی که پدر خانواده در دهه شصت، بخشی از آن را بهعنوان مهریه به همسر پسرش بخشیده بود.
سالها گذشت. همان خانه کهنه با دستهای همین پسر و همسرش با اذن پدر و مادر ، از نو ساخته شد. آجر به آجر، با رنج و صبر. و با ساخت و بازسازی پدر و مادر وپسر و همسرش سالها کنار هم زندگی کردند. پدر، سالها بعد و در سلامت کامل عقل و اراده، و طی سند رسمی ۴ دانگ باقیمانده خانه را نیز به نام عروس و پسرش منتقل کرد.
هیچکس اعتراضی نداشت؛ چون همه میدانستند خانه از آنِ کسانیست که آن را هزینه کرده و ساختهاند .
اما ناگهان، پس از بیش از بیست سال، یکی از فرزندان خانواده – که سالها از شهر و دیار خود دور بوده – بازگشت و ادعا کرد: «پدرمان بیسواد بوده است و سند رسمی که امضا کرده و خانه را انتقال داده طبق مقرارت قانونی و عدم حضور معتمد و یا عدم تحریر ثبت با سند برابر است و بی اطلاعی پدر که چه چیزی را امضاء میکند بنابراین این سند بیاعتبار است و باید ابطال شود و خانه بین تمامی وراث تقسیم شود »
مدارک و مستندات به نفع موکلین جمعآوری شد ، مستندات از این قبيل که پدر در زمان حیات خود قرآن میخوانده، به مکتب رفته، سواد قرآنی داشته و دیگر اینکه پیرمرد دستهچک بانکی داشته، اسناد رسمی را شخصاً امضا میکرده و تا پایان عمر، فردی مستقل، دقیق و محترم شناخته میشده است و دارای امضاء و سواد بوده است و… .
ادعای آن برادر رنگی از واقعیت نداشت؛ بیشتر، تلاشی تلخ برای جبران سالهایی بود که خودش از حضور در کنار پدر و مادر دور مانده بود و حالا میخواست سهمی بگیرد از خانهای که هرگز دستی در ساختنش نداشت.
موکلین سالها با عزت زندگی کرده بودند، بیآنکه حقی از کسی ضایع کنند. خانهشان را حتی اجاره داده بودند، بدون هیچ اعتراضی از سوی خانواده. اما حالا، در سالهایی که انتظار آرامش داشتند، ناگهان درگیر دعوایی شدند که از اساس واقعیت نداشت .
دفاع و مستندات ارائه شد.
دادگاه بدوی با دقت نظر و انصاف، رأی را به نفع موکلین صادر کرد ، دادگاه تجدیدنظر هم، با صراحت و اطمینان، همان رأی را تأیید کرد.
در این پرونده، قانون تنها به استناد مدارک رأی نداد؛ به صداقت و به زحمتی که سالها در دل خاک و آجر به جا مانده بود، و به حقی که با شرافت ساخته شده بود، رأی داد.
با صدور رای قطعی، پسر و همسرش در سکوتی پرمعنا به هم نگاه کردند. انگار سالها زحمت و دلسوزی بالاخره دیده شده بود.
در دلشان حس عمیقی از آرامش بود؛ نه فقط به خاطر رأی، بلکه برای احترامی که به سالها تلاششان گذاشته شده بود.
خانهای که با دست خود ساخته بودند، حالا سندی روشن از اعتماد و انصاف شده بود.
و آن روز، نه فقط پایان یک دعوا، که آغاز دوباره آرامش در دل همان خانه قدیمی بود.
حسام الدین نعیمی بافقی
وکیل پایه یک دادگستری و مشاور حقوقی