به گزارش هفته نامه افق کویر بافق، نامگذاری ۲۱ مردادماه (۱۲ اوت) به عنوان روز جهانی جوان، فرصتی است برای پاسداشت یاد و خاطره کسانی که هرگز در قید جاودانگی دنیوی نبودند و به زودی از این دنیای فانی دست شستند و در راه حق، تمام وجود خود را فدای آرمانهای مقدس کردند.
سرباز امنیت “عرفان طالبی کویجانی” یکی از پنج شهیدی است که شهرستان بافق در دفاع مقدس ۱۲ روزه تقدیم نظام جمهوری اسلامی نموده است.
به همین مناسبت، خبرنگار ما گفتگویی را با “زهرا دهقان شادکامی” مادر این شهید والامقام انجام داده است؛ که در ادامه می خوانید:
از رفاقت در کودکی تا شهادت در جوانی
افق کویر:تولد و دوران کودکی عرفان چگونه بود؟
بیستم اردیبهشت ماه ۱۳۸۴ در شهر یزد متولد شد. تا چهارسالگی او را در بهاباد و همراه با خانواده همسرم زندگی کردیم.
عمه عرفان در آن زمان مربی دارالقرآن بود؛ به همین خاطر از او خواستم تا عرفان را هم همراه با خود به کلاس برده و سوره های کوچک را به او بیاموزد. درست از همان زمان بود که پسرم با قرآن مأنوس شد.
به واسطه هم خانه بودن با خانواده پدری، وابستگی عجیبی میان عرفان و پدربزرگش شکل گرفت به طوری که با وجود آنکه بعد از این مدت، خانه ای مستقل برای خود ساخته و از آنجا رفتیم اما باز هم هر روز راس ساعت ۹ صبح، پدرشوهرم به خانه ی ما می آمد تا با عرفان بازی کند.
تابستان ۱۳۹۰، با وجود تمام مخالفت های پدرشوهرم و دوری که هیچ کدام نسبت به آن عادت به آن نداشتیم، به خاطر شغل همسرم به بافق آمدیم و با خانواده شهید” یاسین دهستانی” همسایه شدیم. رفاقت این دو شهید در همان کودکی شکل گرفت و دوران ابتدایی را در دبستان پیام با هم گذراندند.
سال های پایانی زندگی را بیشتر وقف کار کرده بود
افق کویر: از دوران نوجوانی شهید طالبی بگویید.
متوسطه اول و دوم را به ترتیب در دو مدرسه مناجات و شهید رجایی تحصیل کرد.
اوقات فراغت و تعطیلات تابستانه را اغلب در دو کلاس زبان و فوتبال می گذراند.
با همه گیری ویروس کرونا و تعطیلی مدارس، به سراغ یادگیری مهارت تعمیر موبایل رفت و سال های پایانی زندگی را بیشتر وقف در این کار کرده بود.
از ریا فراری بود
افق کویر: ویژگی های اخلاقی شهید چه بود؟
در رفتار با اقوام و به ویژه من و پدرش بسیار مودب بود، برخلاف بیشتر نوجوانان که در این دوران تندخو و بداخلاق می شوند؛ اما من به خاطر ندارم یک بار صدای بلند و فریادش را شنیده باشم.
همبازی خوبی برای خواهر کوچکش بود، اهل خیر و بخشش بود یعنی اگر نیازمندی به در خانه می آمد؛ هیچ وقت با دست خالی بر نمیگشت حتی اگر پول نقد هم در خانه نبود به اندازه بضاعت و به دور از چشم ما، مقداری خوراکی برای او می برد.نسبت به مال دنیا به هیچ عنوان وابستگی و تعلق خاطر نداشت، از ریا فراری بود، هر آنچه میان او و هرکس دیگر به خصوص رفقایش می گذشت را با کسی درمیان نمی گذاشت و برای حریم دیگران ارزش و احترام قائل بود، نه تنها خود اهل غیبت نبود بلکه اگر در جمعی کسی در حال غیبت بود؛ با اخم اسم فرد را صدا می کرد و به سرعت از آن جمع بیرون میرفت. با آنکه پسر بود اما اصرار بسیار زیادی بر روی انجام کارهای شخصی مربوط به خود همچون: شستن لباس ها، دوخت و دوز و آشپزی داشت.
حس احترام و قدرشناسی مهمترین دلیل برای انتخاب
افق کویر: به نظر شما مهمترین ویژگی “عرفان” که باعث شد تا لایق شهادت شود؛ چه بود؟
به نظر من همان موضوع احترام و حس قدردانی که نسبت به تلاش ها و زحمات دیگران داشت باعث شد تا برای شهادت انتخاب شود.
این لباس بالانشینی من است
افق کویر: از دوران سربازی بگویید.
به دلیل همان وابستگی که گفته شد؛ مرگ پدربزرگ را طاقت نیاورد و سربازی را با عنوان مأمنی برای فرار از حضور در مراسم های ترحیم، انتخاب کرد.
در زمانی که ما مشغول عزاداری بودیم؛ بدون اینکه به کسی چیزی بگوید دفترچه اعزام را گرفته بود.
محل خدمت در دو دوره آموزشی و سربازی تیپ ۱۸ الغدیر یزد بود که به علت گذراندن به دوره ۴۵ روزه بسیج، مدتی از دوره آموزشی کسر شد.
بعد از اتمام آموزشی، دوستانش به شهر های دیگر منتقل شدند و این دوری و حس تنهایی باعث شد تا مدتی را ناخوش احوال شود اما زمانی که “شهید دهستانی” را دید و متوجه شد هم خدمت هستند؛ غم از دلش برداشته شد.
عرفان، مدتی را در برجک و به عنوان نگهبان خدمت می کرد و زمانی که نیروهای داوطلب را برای قسمت تسهیلات نام نویسی می کردند؛ اولین نفر اسم نوشته بود. وقتی هم که خبر دادند می تواند از این به بعد در آنجا پست داشته باشد؛ از خوشحالی سر از پا نمی شناخت چون اسلحه و تجهیزات جنگی یکی از علاقهمندیهای دوران کودکی او بود. حدود دو هفته ای زمان می برد تا لباس بخش اسلحه خانه را به او تحویل دهند؛ در طول این مدت روز ها را لحظه شماری می کرد. وقتی هم که لباس به دستش رسید آن را پوشید؛ قسمت یقه آن را بوسه زد و گفت این لباس بالانشینی است. از شوق تمام روز آن را از تن بیرون نیاورد و شب هم با آن خوابید.
از خدا می خواهم شهادت را قسمتم کند
افق کویر: دفاع مقدس ۱۲ روزه و روزهای منتهی به شهادت چگونه گذشت؟
راستش را بخواهید عرفان علاقه بسیار زیادی به روابط منطقه ای کشور و به خصوص آمریکا و اسرائیل داشت و پیگیر اخبار آنها بود.
برای اولین بار هم، خبر شروع جنگ را از زبان او شنیدم و به شدت نگران و مضطرب شدم.
با شروع جنگ چند باری از شهادت و اینکه علافه مند به آن است؛ با من و پدرش صحبت کرد.به همسرم گفته بود: «خانواده ما تا به امروز شهیدی نداشته است؛اگر من شهید شوم هم برای خودم خوب است و هم شما خانواده شهید خواهید شد.»
روزی هم که جنگ شدت گرفت؛ آمد و گفت: امروز قرار است به هر یک از ما پلاکی بدهند تا اگر خدا خواست و شهید شدیم؛ از این طریق ما را شناسایی کنند.
این حرف را که شنیدم ناراحت شدم و گفتم دیگر حرفش را هم نزن گفت: چرا؟ شهادت افتخار است من از خدا می خواهم که آن را قسمتم کند.
افق کویر: و اما روز شهادت:
صبح آن روز صبحانه مورد علاقه اش را حاضر کردم ولی بر خلاف همیشه تنها چند لقمه بیشتر نخورد. هر چه اصرار کردم لاقل کمی آجیل و تنقلات را با خودت ببر به هیچ عنوان قبول نکرد.
حاضر شد و او را به پای اتوبوس رساندم.
ظهر که شد و همسرم از سر کار آمد چون خبرها را شنیده بود؛ به سرعت حاضر شد و خودش را به تیپ رساند. آنجا به او گفته بودند فقط تعدادی از نیروها آسیب دیده اند و حال تمامی سرباز ها خوب است.
وقتی که همسرم اصرار می کند می خواهد عرفان را ببینید می گویند هیچ کس حق ورود ندارد. آنجا کسی به او می گوید عرفان در بیمارستان است؛ زمانی که به آنجا می رود متوجه وخامت اوضاع و شهادت عرفان عزیز می شود.
موج انفجار باعث شهادت شد
افق کویر: نحوه شهادت چگونه بود.
در واقع دو موشک به سمت تیپ پرتاب می شود؛ زمان موشک اول عرفان در اتاق تسلیحات بوده است اما با شدت گرفتن اوضاع فرمان می دهند تمامی نیرو ها از محل خارج شوند و در همان لحظه ای که عرفان می خواهد از آنجا بیرون بیاید؛ موشک دوم نیز برخورد و موج انفجار باعث شهادتش می شود.
عرفان به کمکم می آمد
افق کویر: آیا بعد از شهادت عرفان، متوجه انجام کاری خیر و پنهانی توسط او شده اید؟
بله_روز دوم خاکسپاری پسر برادرم بر سر مزار نشسته بوده است که مردی دیگر هم می آید و کنار او می نشید؛ گریان و آشفته حال بوده است از او میپرسد شما از کجا شهید را می شناسید که اینطور برای او اشک می ریزید؟ مرد می گوید: من رفتگر هستم بعضی شب ها عرفان به کمک من میآمد حتی بعضی وقت ها غذایی را هم برایم تهیه می کرد. من او را نمی شناختم اما زمانی که عکسش را دیدم متوجه شدم شهید عرفان طالبی بوده است.
کسی در خانه منتظر من است
افق کویر: آیا پس از شهادت در عالم رویا، عرفان را دیده اید؟
بله_با شهادت عرفان شوک بزرگی به من وارد شد و از شدت ناراحتی بیشتر اوقات قلبم درد می کرد. با وجود اینکه دکتر هم اصرار به بستری شدن داشت اما دلم برای این کار راضی نمی شد و به خوردن دارو اکتفا می کردم.شب شهادت حضرت رقیه (س) بود که در عالم رویا عرفان را دیدم؛ جلوی در بیمارستان ایستاده بود به او گفتم اینجا چه میکنی؟ گفت آمدهام تا شما را به دکتر ببرم. زمانی که وارد بیمارستان شدیم؛ پرستاران به حالت منظم ایستاده بودند. عرفان من را به نزد دکتر برد. دکتر گفت: شما نود و نهمین مادر شهیدی هستید که از درد قلب رنج می برید؛ اما اصرار دارید که هیچ مشکلی ندارید و مرا بستری کرد. عرفان بالای سرم نشست تا سِرُم تمام شود. گاهی هم به سوراخ کوچکی که گوشه گردنبندش بود نگاهی می انداخت و می گفت من باید به خانه بروم کسی منتظر من است من به او گفتم فقط من در خانه هستم اما او گفت خانه ی شما نه در خانه خودم کسی انتظارم را می کشد. چیزی به اتمام سرم نمانده بود که برخواست رفت من هم می خواستم به دنبالش بروم؛ اما پرستاران مانع این کار شدند.
از آن روز به بعد دیگر نه دردی را در قسمت قلبم احساس کرده ام و نه به پزشک مراجعه کرده ام.
افق کویر:سخن پایانی:
در پایان از مردم بافق سپاسگزارم که اینچنین باشکوه و بی مثال مراسم های تشییع و یادبود فرزندم را برگزار نمودند. از مسئولین شهر نیز می خواهم که تنها در روز های اول به فکر خانواده های معظم شهدا و سرکشی از آنها نباشند بلکه این کار آنها تداوم داشته باشد.