خام وعده های دروغین


آخر وقت بود که دخترکی جوان وارد شد . از صحبت هایش مشخص بود که خیلی جوان تر و خام تر از سن شناسنامه‌ای‌اش است و هیکل نحیف و قیافه ی معصومش، تطابقی با سنش نداشت .
داستان تکراری اغفال توسط دوستی که با وعده ی ازدواج، مدت هاست او را به دنبال خود می کشد .
ظاهرا مادر پسرک هم از مدت ها قبل، از موضوع دوستی و وعده ی ازدواجشان با خبر بود؛ ولی علاوه بر اینکه تلاشی برای سر گرفتن ازدواج این دو نفر نمی کرد؛ علنا مخالف ازدواج آنان بود .
ارتباط مستمر موجب از دست رفتن معصومیت دخترک شده بود و اگر تا حالا عشق و اشتیاق ظاهری دو طرفه موجب تداوم رابطه می شد؛ منبعد این دخترک بود که باید تمام تلاشش را می کرد که این رابطه ختم نشود و بخاطر حفظ ابرو و غرور از دست رفته هم که شده؛ به ازدواجی هر چند نافرجام منتهی شود .
علت مراجعه اش را طولانی شدن وعده های پسرک و مخالفت خانواده اش با ازدواج شان بیان می کند و دنبال راهکاری حقوقی برای حل آن می گردد .
مثل همیشه و با کمال تاسف، رک و پوست کنده به او می گویم که به علت ضعف قوانین، امکان الزام پسرک به ازدواج وجود ندارد و تا وقتی پسرک مثل مرد پا پیش نگذارد و نخواهد با تو ازدواج کند هیچ راهکار حقوقی برای حل این مشکل وجود ندارد .
به او توصیه می کنم خانواده اش را در جریان ماوقع بگذارد و سعی کند با عقل و درایت بزرگ تر ها مشکلش را حل کند .
دخترک اما می گوید حاضر است بمیرد ولی خانواده اش از چنین دسته گل بزرگی که به دست او به آب داده شده است مطلع نشوند .
مدت یک سال گذشت . دخترک تماس میگیرد و با مادرش به دفترم می آید .
احساس میکنم وضعیت روحی بهتری دارد . این نکته را به ایشان یادآوری می کنم و مادرش بر حرف هایم صحه می گذارد و علتش را نیز اشتغال به کاری نیمه وقت می داند .
داستان تکراری اش را بازگو می کند . اینکه من همچنان عاشقش هستم و او هم مرا دوست دارد و تنها مشکل ازدواج ما، خانواده اش می باشند .
مشتاقانه می گوید که پسرک حتی بخاطر من با خانواده اش دعوا کرده است و منجر به چاقوکشی هم شده است و تاکید می کند خودم زخم ها و کبودی هایش را دیده ام .
نیشخندم را پنهان میکنم و از او می پرسم از کجا می داند که داستان چاقوکشی صحت دارد و با کس دیگری غیر از خانواده اش دعوا نکرده است .
اظهار بی اطلاعی می کند و مادرش حرفم را تایید می کند؛ که من هم دقیقا بعد از شنیدن داستان چاقوکشی و دیدن زخم‌ها، چنین حرفی را به او زده ام .
بعد از نصیحت های پدرانه و کلی موعظه و بکارگیری تکنیک‌های روان شناسی که مبادا روحیه ناسور دخترک را بیشتر از این زخمی کنم؛ آب پاکی را رو دستش می ریزم و به او می گویم : اکیدا توصیه می کنم از همین الان و همین امروز هر چه که به او مربوط می شود را فراموش کنی و به زندگی ات برسی .
متذکر می شوم که درمان این درد از ترک اعتیاد سخت تر است و حتماً از مشاوره های روانپزشکان و روانشناسان برای درمان استفاده کن .
نتیجه ی منطقی حرف های من این است.
۱ . اگر واقعا شما را دوست داشته باشد؛ به هر طریقی شده پیدایتان می کند و با شما ازدواج می کند .
۲ . اگر چنین نباشد قطعا ازدواج زوری با چنین شخصی، هیچ فایده ای برای شما ندارد و بر فرض تحقق ازدواج، دوامی نخواهد داشت .
۳ . ادامه ی این ارتباط جز تداوم سوء استفاده از شما هیچ نتیجه‌ای ندارد .
۴ . فراموش نکن این شما هستید که بین زمین و آسمان معلق هستید و نه آن پسرک؛ و نه راه پیش دارید و نه راه پس .
۵ . کات کردن هر چند خیلی سخت است؛ ولی موجب می شود که از این بلاتکلیفی خارج شوی و به زندگی ات بپردازی .
۶ . راهکارهای جایگزین، مثل مطالعه و ورزش و کارکردن، برای پر کردن فکرت و فرار از این داغ مهیا کن و سعی کن برای همیشه او را فراموش کنی .
وقتی از او میپرسم که چرا علیرغم تصمیم سال قبلت مبنی بر ترک این رابطه همچنان به رابطه ات با او ادامه دادی؟ می‌گوید : اصرار از طرف ایشان بود و من هم بخاطر اینکه وابسته اش بودم پذیرفتم .
علت این امر را برایش بازگو میکنم و به او یادآور می شوم دیگر خام وعده های دروغین چنین کسی نشود .
لابلای صحبت هایم متوجه اشک های دخترک و مادرش بودم . به جنبه ی مثبت موضوع فکر میکردم و پیش خود خوشحال بودم که خدارو شکر علیرغم بزرگ و دائمی بودن این درد؛ ظاهرا هم دخترک به چنین نتیجه ای رسیده است که ادامه ی این رابطه فایده ای ندارد و هم خانواده اش با روشن بینی، حامی صد در صد دخترشان هستند .
برایشان آرزو موفقیت میکنم و با نگاهی نگران بدرقه شان می‌کنم.

حسام الدین نعیمی بافقی
وکیل پایه یک دادگستری و مشاور حقوقی

خاطره ای از یک وکیل

ارسال یک دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

عملکرد کمیته امداد امام خمینی(ره) بافق در سال ۱۴۰۳ حمایت از نیازمندان دهک‌های پایین معیشتی شهرستان بافق

به گزارش هفته نامه افق کویر، ابوالقاسم طلایی