به گزارش هفته نامه افق کویر؛ در شماره گذشته هفته نامه افق کویر خواندید که ” حاج رمضان شمس الدینی” در سال ۱۳۴۵ در یکی از روستا های سرسبز شهرستان چشم به جهان گشود و دوران کودکی اش را در روستا کوچک گذراند؛ سپس برای گذراندن مقطع راهنمایی به معدن کوشک رفت. انقلاب که شروع شد او کلاس سوم راهنمایی بود در همان مواقع جنگ تحمیلی نیز آغاز شد، بنابراین او ترک تحصیل نمود و راهی جبهه شد. مدتی بعد برای اعزام به عملیات والفجر به روستا خود بازگشت و از خانواده خداحافظی نمود و راهی جبهه گردید و در عملیات والفجر شرکت نمود؛ که سپس این عملیات لو رفت و همه رزمنده ها اسیر شده …
شمس الدینی گفت: این تونل را طی نموده به سمت سرویس بهداشتی ها و سپس باز این تونل وحشت را تا آسایشگاه باز گشتیم و بعد از چند روز ظرف آب و دو قرص نان تحویل اسیران نمودند و درب آسایشگاه را بستند.این دو عدد نانی هم که به ما دادند آنقدر خمیر بود که فقط چند لقمه از آن را توانستیم بخوریم.
وی افزود: هر روز همین برنامه را داشتیم؛ فقط یک ساعت برای آمار سربازان عراقی می آمدند و می رفتند و تمام روز داخل آسایشگاه زندانی بودیم.
صد و پنجاه نفر با ۱۰ تیغ سر و ریش خود را تراشیدند
شمس الدینی گفت: یک روز به هر آسایشگاه حدود۱۰تیغ تحویل دادند و گفتند: که سر و ریش های خود را بتراشید. صد و پنجاه نفر با ۱۰ تیغ سر و ریش خود را تراشیدیم. سر و صورت همه ی دوستان خونی شده بود.
همیشه می بایست آماده ی یک حادثه و یک ماجرا باشیم
وی ادامه داد: حدود شش ماهی سربازان عراقی این چنین با ما رفتار نمودند. طوری که ما شبانه روز فقط یک ساعت از آسایشگاه بیرون بودیم. در این شش ماه اسیران را بسیارآزار و اذیت نمودند. شبانه روز آسایش نداشتیم. شب های که در آسایشگاه خواب بودیم با سر و صدای بلند و لگد کوبیدن به درب آسایشگاه دوستان را از خواب بیدار می کردند و با کابل و لگد به جان اسیران می افتادند. همیشه می بایست آماده ی یک حادثه و یک ماجرا باشیم. شب و روز را از ما گرفته بودند.
آزار و اذیت سربازان هیچ وقت تمامی نداشت
وی بیان کرد: در اردوگاه همه چیز ممنوع بود. یعنی نماز جماعت و نماز شب خواندن ممنوع بود. خدایی نکرده اگر از کسی قلم می گرفتند طوری رفتار می کردند که انگار یک اسلحه کلا شنیکف گرفته اند؛ اما جالب است بدانید با آن که برای خواندن نماز جماعت و نماز شب اذیت می کردند، اما ما مقاومت داشته و هر طور که بود نماز را جماعت می خواندیم. آن ها هم هر روز تعدادی را به زندان می برند شکنجه می دادند. آزار و اذیت سربازان عراقی هیچ وقت تمامی نداشت.
اسامی برگزاری نماز جماعت و دعا خوان را به سربازان عراقی لو دادند
حاج رمضان شمس الدینی افزود: یک روز عصر از هر آسایشگاه تعداد هفت تا هشت نفر را با اسم صدا زدند. نوبت به آسایشگاه ما رسید، وقتی اسم ها را می خواند، اسم بنده هم جزء هشت نفر بود. ما را به طرف زندان بردند. حدود چهل نفری شدیم. که به ما گفتند: اسامی شما را به ما لو دادند و گفتند: شما مسئول برگزاری امام جماعت و دعا خوان هستید. دروغ می گفتند. در صورتی که بیشتر اسیرایی که در زندان بودند، شاید سواد هم نداشتند.
کف پاهایمان خونی بود
وی ادامه داد: خلاصه برای ما یک چوب فلک آوردند و دو سرباز دو طرف چوب را گرفتند. سه سرباز در یک طرف و سه سرباز هم در طرف دیگر ایستادند. آنقدر با کابل به کف پاهایمان زدند که تعدادی از دوستان بی هوش شدند. کف پاهایمان خونی شده بود، به طوری که اصلا نمی توانستیم راه برویم؛ سپس سربازان ما را مجبور نمودند که دستشویی ها را تمیز و بشوییم. و بعد ما را با همان پاهای پر از خون به آسایشگاه بردند.
وی افزود: وقتی درب آسایشگاه باز شد صدای بلند صلوات همه ی فضا را گرفت. با آن که از شدت درد به خود می پیچیدیم، با این صلوات بلند روحیه بسیار خوبی گرفتیم و دردمان را فراموش کردیم و خنده بر لبانمان جاری شد، و هرگز روحیه خود را از دست ندادیم. با مقدار آبی که داخل آسایشگاه بود خود را تمیز نمودیم. تا چند روز نمی توانستیم راه برویم. و بعد از چند روز پوست پایمان افتاد.
شمس الدینی ادامه داد: در این مدت به هر نحوی که بود ما را شکنجه می دادند. در زمستان سرد و یخبندان با آن که باران هم آمده بود همه اسیران را به کنار اردوگاه برده و در لجن ها و گل ها مجبور نمودند که سینه خیز برویم، و همین طور همه را روی یخ ها نگه می داشتند. و بعد از چند ساعت با همان لباس های پر از لجن و گل به آسایشگاه برمی گرداندند.
سربازان عراقی از روحیه شاد اسیران ناراحت می شدند
وی گفت: اما جالب آن است که تا در آسایشگاه باز می شد همه یک صدا صلوات می فرستادیم و به استقبال آن ها رفته. با یک سطل آب که با المنت داغ کرده بودیم در دستشویی که داخل آسایشگاه بود به حمام می رفتند و با یک روحیه شادی می خندیدند. و عراقی ها از این روحیه شاد اسیران بسیار ناراحت بودند.
شک الکتریکی به بدن اسیران
شمس الدینی گفت: شکنجه های بسیاری در اسارت بود. خیلی از اسیران را داخل گونی می کردند و آن ها را از پله ها به پایین می انداختند، و بعد هم با کابل به جانشان می افتاند. و یا با وسایلی که شک الکتریکی می داد به بدن اسیران می زدند که این شکنجه بسیار وحشت ناک بود. تمام سیستم بدن را برای چند لحظه از کار می انداخت. و انسان مرگ را چلوی چشم خود می دید؛ حتی بعضی از اسیران شاید تاکنون بعضی از اعضای بدنشان لمس باشد. یا برای گرفتن اطلاعات از اسیران، از سگ های خطرناک و وحشت ناک استفاده می کردند. خیلی سخت است نمی دانم از کدام شکنجه ها برایتان بگوییم.
نفت روی پاهایش ریخته و آن را آتش زدند
وی گفت: یک روز یکی از اسیران مقداری نفت را داخل یک شیشه ریخته بود و یک فتیله هم درون آن گذاشته بود، برای موقعی که شب برق را قطع می کردند از آن استفاده می کرد. متاسفانه یکی از سرباز های عراقی این را دیده بود. فردای آن شب این اسیر را صدا زدند و او را به یک ستون بستند و در جلو اسیر های دیگر، نفت را روی پاهایش ریختند و آن را آتش زدند. آری این طور شکنجه ها را چطور می توان تعریف کرده و به تصویر کشید. این ها از شکنجه های جسمی بود که به خودم اجازه دادم برای شما بگویم. در آن جا از شکنجه های روحی هم بی نصیب نبودیم. برای ما فیلم های نامناسب و غیر اخلاقی می گذاشتند و ما را مجبور به دیدن آن می کردند. و اگر نگاه نمی کردیم با کابل به جان ما می افتادند و می زدند. و می گفتند که ؛ ما این فیلم ها را برای شما گذاشته ایم و شما هم باید آن را ببینید.
گزارش: حدیث عباسی_ حدیثه امیریان