می دانم حسرتی بزرگ در دل داری در نداشتن پاهایت.
می دانم چقدر در خیالت جاده های زندگی را دویده ای بی هیچ خستگی.
دوست دارم پاهایم را به تو ببخشم تا از این پس، کوچه های رؤیاهایت را با پاهای من قدم برداری.
نشسته ای پشت پنجره یکدست سپید و پلک می زنی دنیای یکرنگت را.
دنیای سراسر سپیدت را و در ذهنت خورشید را به تصویر می کشی و گل ها درخت ها را.
من دوست دارم از دریچه چشم های تو جهان را به تماشا بنشینم.
دوست دارم زوایای گمشده تماشا را از نگاه تو پیدا کنم.
پنجره نگاهت را باز کن به سمت دنیای رنگارنگ و شلوغ من.
بگذار تا شفاف بنگرم کوه را و خورشید را!
پشت درهای بسته و لال، انتظار می کشی؛ انتظار لب ها و دست هایی را که به آهنگ حرکات، با تو صحبت کنند. در خلوتی عمیق شناوری. صدا در جهان تو مفهوم دیگری دارد. تو حرف ها را می بینی، لمس می کنی؛ موسیقی اشیا، چقدر شنیدنی است در دنیای تو! من در آینه روبه رو، کودکی را دیدم که دست نداشت؛ اما حل می شد در رؤیای نقاشی و آرزوهایش را مجسم می کرد؛ کودکی که در رؤیاهای دوردست و شاید نیامده، سالم بود.
امروز روز توست؛ روز شکوفایی تمام توانایی هایت. «وجودت» را به یاد زندگی بیاور! خودت را رها کن در اندیشه «بودن». تو زنده ای، نفس می کشی… .
فرار کن از چهاردیواری ناتوانی! تو از استعدادهای خداداده سرشاری! اندیشه هایت را فریاد بزن!
باز کن دریچه های درونت را رو به چشم هایی که قادر به دیدن نیستند! پرده های ظاهر را برانداز!
بگذار تو را بفهمند، تو را بشنوند، تو را ببینند! فریاد بزن!
بگذار نقاشی هایت به جای تو صحبت کنند؛ بگذار لحظه ای دنیا چشم هایش را ببندد و از نگاه تو خود را ترسیم کند!
امروز روز توست؛ روز رویش تمام خواستن هایت، روز پرواز روح و اندیشه ات! عطر خوش حضورت را به تمام کوچه های شهر نثار کن. لبخندهای ساده و صمیمی ات را به قلب خسته شهر هدیه کن. بگذار دنیا بفهمد بزرگی انسان به وسعت روح اوست؛ هر چند این روح بلند و باعظمت، در کالبدی ناتوان محبوس باشد. مهدیه هاشمی
رییس پلیس راهور شهرستان بافق بزرگترین معضل شهرستان بافق موتور سوارانی که هنوز به سن قانونی نرسیده اند
به گزارش هفته نامه افق کویر؛ نیاز به