خداوندا! هر لحظه که نفسی می آید و می رود، دو احساس در من زنده می شود، یکی آن که زمان رسیدن و واصل شدن به تو نزدیک می شود و خوشحالم می سازد و دیگر آن که، با دستهای خالی نزد تو می آیم، ناراحتم می کند.
الهی من حتی بر بدن خود نیز رحم نکردم، حتی چشمانم را از نگاه نامحرم پاک نگرداندم، حتی پاهایم را استوار و محکم برنداشتم تا گناه بر من چیره نگردد، خدایا من حتی دستها و گوشها، عقل و ذهن و اندیشه و از همه مهمتر حتی روحم را از زشتی گناه پاک نساخته ام حال خدای من با این همه بدی نزدت بیایم؟چگونه از تو طلب مغفرت نمایم؟
ولی خدای من امروز می خواهم خودم را یکسره به تو بسپارم و فقط به رضای تو راضی شوم.الهی! اگر این لحظه طلب فرصت می کنم به این خاطر باشد که توشه ای بردارم برای این سفر طولانی، توشه ای که سیرم کند، توشه ای که اگر کسی در پوستین من افتاده باشد او را نیز نجات دهد.
خدایا می دانم این رسم رفاقت و عاشقی نیست که اگر عاشق هدیه ای می دهد، معشوق آن را خوب حفاظت ننماید اما خدایا! بار دیگر به این بنده ی بینوایت که او نیز عاشق و سرگشته ی کوی توست، رحم کن.
باردیگر با این عاشق شیدایی دست دوستی بده تا تو را آن طور که هستی بفهمد. آمین
عذرا عبداللهی شیطوری
صدای افق
افق کویر، باعرض سلام و خسته نباشید خدمت