سعی می کنم در محل کارم، اساس ارتباطاتم را بر خیرخواهی و مصلحت اندیشی قرار دهم. قریب به سیزده سالست این سعی را کردم. هرگز نخواسته ام بداندیشی ها و حسادتهای احتمالی بعضی از افراد را بادیده ای دشمنانه نگاه کنم و از این تلاش و تجربه سود فراوانی هم عایدم شده است.
در این سالها اگر جایی متوجه کج اندیشی یا بدخواهی فردی شده ام، به گونه ای نگاهش کرده ام که انگار این خود من هستم که اشتباه متوجه شده ام نه او.
هر چند اعتراف می کنم در موقعیتهای احساسی موجودی بی نهایت حساس و زودرنجم ولی درعوض، تلاشم بر این.بوده که در محل کار و محیط اجتماع که جایی برای بروز و بیان احساس نیست، من هم به هیچ عنوان احساساتی برخورد نکنم .
به این ترتیب، هیچ نگران طرز برخوردهای احتمالی دیگران نبوده ام و به هیچ عنوان کینه یا عصبانیتی از کسی به دل نگرفته ام. با هر اشتباه کوچک و بزرگی که از سوی کسی روبرو شده ام، همه را به قضا و قدر و خیر و مصلحت ربط داده ام و با این طرز فکر،تأثیر هیچ شری را بر موقعیت حرفه ای و کاری ام برنتافته ام. همه ی رفتارهای خوب و بد افراد را با نیک اندیشی جامع و این پاسخ که حتما خیری در آن هست، پاسخ داده ام و خیلی جالبست که با گذر زمان و خاتمه رویدادها، دقیقا به همین باور هم رسیده ام.
این طور نبوده که آن دیگرانی که دلایلی برای آسیب رساندن به موقعیت شغلی ام داشته اند از کار خود پشیمان شوند و کرده های بدخود را اصلاح کنند؛ اما خونسردی و طمأنینه و آرامشم در مواجهه با آنها و تلقی اینکه آنچه که برایم از بدی پیش آمده از جانب آنان نیست؛ بلکه آن چیزیست که دقیقا و تحقیقا به نفع من است و حتما و قطعا شرایطی دل بخواه است که منجر به پیشرفتم می شود؛ گاهی باعث شده که خیلی مستقیمانه تر و رودرروتر شروع به آسیب رساندن کنند اما در عوض، باز هم با همین آرامش وطمائنینه و اینکه آنها را دوست خود می دانم و از سوی آنها انتظار هیچ بدی را ندارم،و آنها ناخواسته دارند به من لطف می کنند و مرا در شرایطی عالی قرار می دهند، آنها را خسته کرده است و خودشان هم دیر یا زود به این اطمینان رسیده اند که قطعا دارند به نفع شرایط من عمل می کنند پس یا دست از ادامه ی کار برداشته اند و یا به این باور رسیده اند که دیگر هیچ مشکلی با من ندارند همچنان که هیچ مشکلی با ایشان ندارم. آنوقت، خودم هم حیرت می کنم از این که چطور آن شرایط همانگونه که با اشتیاق دربرابرش به هیجان آمده و ظاهرا توقع داشته ام، به نفع و به صلاحم بوده است!
دلیل این تجربه ها خیلی ساده است؛
من در زندگی منطقی و در موقعیتهای اجتماعی و شغلی، هر آنچه که از نیک و بد بر سر راه خودم و زندگی شخصی و موقعیت شغلی ام قرار می گیرد، همه را از سوی خدایی می دانم که به او اطمینان دارم حتما بهترین موقعیتها و ارزشمندترین تجربه ها را برایم رقم خواهد زد و آنچه که من از نیک و بد روزگار و سردی و گرمی اش در محل کار و در موقعیتهای غیر احساسی تجربه می کنم، همه اش در جهت تکامل ذهن و روح و افزایش کارآیی و کارآمدیست و دقیقا همان شرایط و همان موقعیت بسیار نیکوییست که باید باشد و طریقیست از مسیری که باید پیموده شود تا دیر یا زود به نتیجه برسد. لذا در برابر هیچ موقعیت ظاهرا بدی مقاومتی نمی کنم و آن را همانگونه که هست، می پذیرم و از کنارش خیلی ساده می گذرم و یا از آن توقع خوبی و صلاح دارم. نتیجه آن می شود که بدی دیر یا زود از بین می رود و زندگی، تجربه های زیبایی از انتقام از بدیها را برایم ترتیب می دهد. صحنه های انتقام طبیعی که من هیچ دخالتی در آنها ندارم اما شاهد آن هستم که طبیعت، به حکم فرمانبرداری از منطق عدل الهی که بر آن حاکم است و دقایق اخلاقی ظریف حاکم بر آن که از قوانین ریاضی هم دقیق تر و محکم تر است، به مرور ایام، خودش انتقاممو از بدخواهان و بداندیشان می گیرد. روش رسیدن به چنین سطحی از آرامش و موفقیت در اینست که وقتی بدی و شری از جانب کسی یا چیزی بر تو وارد می شود، نپذیری، و جز به قدرت خیر و نیکویی که در آن و به دنبال آن پیشامد هست فکر نکنی، و با توکل ذهنی و تقاضا از صمیمی ترین رفیقت؛ یعنی آفریدگار هستی ات، اتصالت را به منبع خیر و برکت محکم تر کنی. در اینصورت قدرت نهفته ی خیر از درون و بیرون پدیده ها قویا به جنب و جوش می افتد ؛ نیرو می گیرد و این قدرت خیر، همیشه و بی اغراق و بدون شک، در بهترین موقعیت زمانی و مکانی که تو تونستی قدرت و ظرفیت روحی ات را به بهترین نحو بالا ببری و از موقعیت پیش آمده بیشترین استفاده را بکنی، نیروی شر را به بدترین شکل شکست می دهد و به پستی می کشاند. درست شبیه فیلمهای سینمایی مبارزه بین خیر و شر. راز موفقیت و شکست دادن نیروی شر، مقابله ی رودررو با آن نیست بلکه نپرداختن به آن و اهمیت ندادن به آن و در عوض، مهم دانستن و ارزش نهادن و نیرو بخشیدن به نیروی خیریست که به دنبال یا در اطراف هر پدیده ی به ظاهر شری نهفته است. یعنی به جای ایستادن و مقابله با نیروی شر، اهمیت ندادن به آن، اعتماد به نیروی خیر نهفته در آن موقعیت شر و پیداکردن راههای تازه تر برای ترک موقعیت و نیروی شر و تضعیف آن.
صمیمانه تر بگویم: باید مثل آب باشی و در مواجهه با سنگهای مسیر زندگی، به جای مبارزه ی رودررو باآنها، به آنها اهمیتی ندهی و از کنار و سرو رویشان بگذری. آنوقت زیباترین نوای زندگی را در کنار صخره ها خواهی ساخت. نوای جریان رود جاری مابین سنگها و صخره های ثابت. وگرنه اگر بخواهی تمام نیرو و انرژی ات را صرف برداشتن سنگ پیش رویت کنی، حتی اگر آب باشی و جاری، نیروی صخره تو را به رکود می کشاند؛ می ایستی تا صخره را از جایش برداری اما حاصل این ایستادن اینست که در نهایت، مرداب کوچکی می شوی پشت صخره و تمام بهره ات از زندگی اینست که گرداگردت قورباغه ها و پشه ها جمع می شوند.
یادت نره؛ اینکه هرگز نباید به آن کسی که به تو بدی می کنه، مانند احمقها خوبی کنی! این کارت نیروی شر را تشویق می کنه به بدتر بودن. نیروی شر، فقط با نادیده انگاشته شدن تضعیف می شه در صورتیکه با نیکی دیدن در برابر بدیهایش، همچنان به بدی کردن و بد ماندن تشویق شده و به رشدش ادامه می دهد. پس با کسی که به هر نحوی به تو بدی می کنه؛ به هیچ نحوی خوبی نکن. فقط بدیهاش رو اگر صلاح دانستی نادیده بگیر و یا با نشان دادن واکنشهایی مشابه این واکنش که متوجه این بدی شده ای ولی چون از او انتظار نمی رود؛ که چنین عملی را عامدانه مرتکب شده باشه احتمالا شوخی بوده یا از سر حواس پرتیست، یا با تظاهر به اینکه کاملا مطمئنی این عمل احمقانه از جانب او نیست، به رویش بیار و آنوقت با کمی چاشنی طنز، نسبت به آن اتفاق بی تفاوت باش و با آرامش و لبخند از کنارش بگذر و بگذار یک روز شیرین و خوب- آغشته با چاشنی طنز عمل مضحک یک احمق ناشناس- ادامه داشته باشید.راحت عبور کن؛ همین.بارها و بارها شاهد آن بوده ام که از این طریق، نیروی شر تبدیل به نیروی خیر شده و ماهیت کذایی خودش را کاملا از دست داده است. وقتی چنین شد، می توانی دوباره با لطافت و محبت و خوبی کردن، نیروی خیر را در وجود خودت و او تقویت کنی.
ناهید مظفری
ممل و گوسفندان مریض آبادی
«ممل» الاغش را هُل داد و رفت سمت