از آن روزی که رد شدم از کوچه های غم صدایم کردی
با صدای دل انگیز بهار،گفتی:دوستت دارم،گفتی تا دستت را بگیرم.
تا رها شوم از این همه غم رها شوم از آن چه می آزارد مرا
با صدایی از جنس بلور گفتی: با سکوت جوابت را بدهم.
با صدای لطیف تر از نسیم گفتی: عاشقت باشم، صادقانه
با صدایی روشنتر از آفتاب گفتی: با تو صادق باشم، عاشقانه
گوشهایم مست صدایت، عقلم مدهوش وجودت
مرا با خود ببر، به آن جا که فقط من باشم جایی که حتی یک نفر هم صدایمان را نشنود.
تا بتوانم با تو آن طور که می خواهم صحبت کنم ،تا بتوانم با تو آن گونه که می خواهم درد دل کنم نه!… آن طوری که تو می خواهی جایی را می خواهم که اعتراف کنم، اعتراف به تمام بدی هایی که کرده ام، به تمام کارهایی که تو را از من دور کرد.، به تمام گناهانم، به تمام آن چه که من انجام دادم و تو با مهربانی خود از آن گذشتی.
مرا به آن جا ببر که حتی فرشته ها هم آن جا نباشند.
اگر آن جا جهنم هم باشد باز مرا به آن جا ببر..که جهنم تو، بهشت من است.
عذرا عبداللهی شیطوری
زینب اکبری، مربی فوتسال بانوان: قرار نیست هر بازیکن حرفه ای شود
به گزارش افق کویر بافق؛ “فوتسال”، ورزشی سریع،