ما از این هستی ده روزه به جان آمده ایم
وای بر خضر که زندانی عمر ابد است
********
ذره ام اما ز من، خورشید باشد در حساب
مورم اما حرف در کار سلیمان می کنم
********
چون سایه ی مرغان هوا، در سفر خاک
آزار به موری نرساندیم و گذشتیم
********
بود از موی سپید، امید بیداری مرا
بالش پر گشت آن هم، بهر خواب غفلتم
********
احوال من مپرس که با صد هزار درد
می بایدم به درد دل دیگران رسید
********
به جرم آنکه چون گل،خنده رو افتاده ام،صائب!
به قصد جان من،هر خار، تیری در کمان دارد
گردآوری؛ علی اصغر کلانتری
برگرفته از؛ دیوان صائب تبریزی
ممل و گوسفندان مریض آبادی
«ممل» الاغش را هُل داد و رفت سمت