“ممل” گفت:قطع برق و رفتن و آمدن گاه و بی گاه آن شده” قوز بالا قوز” “آقاتقی” گفت:درست می گویی “ممل”: اگر آب و هوای “معدن آباد” مدیترانه ...
سرگرمی
«آقاتقی» زیر لب زمزمه می کرد و این حکایت گلستان سعدی را می خواند تا رسید به این دوبیت: آن شنیدستی که در اَقْصایِ غُور بارْسالاری بیفتاد از ...
«ممل» بشکن زنان آمد و به «آقاتقی» گفت: به به و صد آفرین به «بلدیه» آبادی! چه صحنه ایی دیدم! «آقاتقی» گفت: ممل! چی شده؟ کبکت خروس می ...
«ممل» گفت: بنده زاده بی وقت به خانه آمد و گفتمش ای پسر! چرا این وقت روز مکتب را رها کرده ایی؟ «برزو»گفت: امروز معلم نداشتیم! «نازگل» دخترم ...
«ممل» گفت: «آقاتقی» چه روزگاری شده است! صبح و شب می آیند و می روند! اما آنچه که می ماند کار خوب است. «ممل» ادامه داد: چه روزگاری ...
داد و فریاد مسئولین دوایر و اداره جات آبادی به هواست که پا در گل مانده ایم؛ چرا که «معدن آباد» دیناری نثار که چه عرض کنم تزریق ...
«ممل» مرتب خودش را باد می زد و می گفت: آه! چقدر هوا داغ شده است! «آقاتقی» گفت: این که تازه گی ندارد! همیشه خدا هوا داغ بوده ...
آورده اند که در آبادی هوا بس ناجوانمردانه گرم شد؛ به گونه ایی که اگر تخم مرغ را در ماهیتابه و در آفتاب قرارمی دادی، پخته می شد! ...
«ممل» گفت: کار ساخت دارالشفای آبادی هم برای خودش یک مثنوی هفت من شده است! «آقاتقی» گفت؛ چطور مگر؟ «ممل» گفت: هر از گاهی «جارچی» آبادی می گوید: ...
«ممل» گفت: هوای آبادی خیلی گرم شده و انگار از آسمان آتش می بارد؛ خدا رحمی به حال ما کند که اگر این گرمی ادامه داشته باشد محصولات ...
آخرین دیدگاهها