در عجبم ز روزگار غدار مکار فریبکار که چگونه رفیقان را نارفیق و بره گان را گرگ می کند؛ شعر:
چنین است رسم سرای درشت
گهی پشتِ زین و گهی زین به پشت
دو رفیق که عمری دستگیر هم بودند و هر دو نردبان ترقی آن یکی بوده و در خلوت و جلوت رفیق گرمابه و خانه بودند روزگار چنان با آنها کرد که این یکی تاب دیدن آن یکی را ندارد!
اینها چند ورقی بود که ممل در جریده آبادی می خواند و با خود می گفت: ا… اکبر؛ معاذا…! و گیچ و منگ بود تا این که آقاتقی رسید و گفت: ممل چه خبر؟ و ممل عرض حال داد. آقاتقی نفس سردی کشید و گفت: از هر دست که بدهی از همان دست خواهی گرفت و شگفت زده نباش از این که دو رفیق این گونه برای هم خط و نشان می کشند که دست بالای دست بسیار است! خواست خدا بوده که این چنین شده است و در برابر خواست او تسلیم اوییم.
صدای افق
باسلام و احترام اصلا در شهرستان بافق به