اخیرا بدنبال گزارش «خفیه نگاران»، «داروغه» «انگشت در کرده» و اختلاس گر می جوید و هر جا که می شنود یا رد پایی می بیند قاضی القضات را در جریان می گذارد. گویی در معدن آباد رشوه دادن و رشوه گیری باب شده بود و با این کار شاید کمی از بده و بستان ها کاهش یابد. ا… اعلم بالصواب
حالی؛ قصه از آنجا آغاز شد که در «بیع و شراء» (معامله)، سبیل «وکیل باشی» چرب شد چه چرب شدنی! آن گونه که سرمست از این معامله نعره مستانه سر دادی و سر خوش از روزگار، زوجه ایی دیگر اختیار کرد؛ اما از آنجایی که دوران خوشی دیری نپایید؛ همانگونه ناخوشیها هم پایدار نیست؛ به چنگال عدالت گرفتار آمد و حالیا در محبس و زندان به سر می برد تا نوبت سیاستش فرا رسد!
خلق از این مسرور که هر آن کس که «خربزه می خورد پای لرزش می نشیند» و برخی هم بر زبان می رانند « او یکی نیست و دیگرانی هم در کارند»، عده ایی هم معترف هستند که اگر سر نخ این داستان جلوتر برود به جاهای حساسی خواهد رسید و برخی هم می گویند این وکیل باشی و امثالهم که در مقابل دانه درشت های اصلی پشیزی نیستند! اگر راست میگویند آن دانه درشت یا دانه درشت ها را شکار کنند و ریش سفیدان و گرم و سردچشیدگان آبادی زبان به نصیحت گشوده و به رسم صاحب تاریخ بیهقی می گویند: «احمق مردی که دل درین جهان بندد، که نعمتی بدهد و زشت بازستاند»
ای گروه مشاوران «مالاتفعلون»
در آبادی «معدن آباد» جمعی از کارگران و