فرمان رسید ای گروه ملخ ها ایست!

سرکرده لشکر ملخ ها گفت:ای گروه ملخان بایستید!همگان متعجب شدند که فرمانده چرا دستور توقف صادر کرده است!هاج و واج به هم نگاه می کردند که چرا فرمانده فرمان ایست نابجا صادر کرده است!یکی از ملخ ها که طاقتش تاب شده بانگ برآورد:یاللعجب! مگر در هجوم بی امان ما تاکنون بر ما سخت گذشته است؟آبادی به آبادی و شهر به شهر و کشور به کشور رفته ایم؛از دریاها عبور کردیم، باغهای نارنج و پرتغال را تاراج کرده ایم،یک به یک درختان را عین برگ ریزان پاییز لخت و عور کرده ایم!چون لشکریان مغول هر آنچه سبزی دیده ایم تناول کرده ایم،به هر شهری که رسیده ایم چون مهمان ناخوانده تا توانسته ایم خورده ایم چرا به این آبادی معدن اباد داخل نشویم؟!
همگی با حالت اعتراض گرد خیمه گاه فرمانده جمع شدند و علت را جویا شدند.
فرمانده که این وضع را دید بر بلندی ایستاد و زبان به نصیحت قوم خود گشود و چنین قصه آغاز کرد: ای گروه ملخان و ای لشکریان من که در همه جا با من همراهی کردید و وفادارانه مطیع اوامر جانسوز من بودید.
بدانید ‌‌و آگاه باشید که من خیر و صلاح شما را می خواهم!پیشقراولان لشکر خبر آوردند از اینجا به بعد آبادی نیست که نیست!بیابانی است خشک ‌و لم یزرع که مردمانش بیشتر در معدن کار می کنند.کشاورزی آن سودی ندارد چون آب ندارد!جماعت بیکارانش افزون بر هزار است! کارخانجات جوار معدنیش هنوز به بار ننشسته !تردد قطار در آنجا یک ساعت به یک ساعت است!چون این شهر بر پنج راه ریلی قرار دارد! سالیان سال قول ایجاد فولاد بر زبان مسئولینش جاری و ساری است اما ایجاد نشده و اگر شده ابتر و ناقص!جاده آن بیش از یک دهه شد که دو بانده شد!در این جاده تریلرها حمل سنگ آنی به آنی در حال عبورند! انجمن آبادی بر سر اینکه چقدر از خروج ماده معدنی از معادن عوارض اخذ کنند هنوز به رقم واحدی نرسیدند! پس چگونه می خواهید در این آبادی وارد شوید!؟
لشکریان از خجلت سر فرود آوردند و در میان لشکر همهمه ایی آغاز شد؛برخی گفتند هر آنچه که فرمانده می گوید می پذیریم؛بعضی هم گفتند چگونه این مردمان زنده اند و قلیلی هم زبان در حلقوم چرخاندند که بر و بحر فراخ است ‌و آدمی بسیار؛اینجا نشد آبادی دیگر
القصه! فرمانده دستور صادر کرد ‌و لشکریان راه کج کرده و از آبادی دور شدند!

 

ارسال یک دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

برنامه ها واقدامات کمیته امداد شهرستان بافق در سال ۱۴۰۲

به گزارش هفته نامه افق کویر، ابوالقاسم طلایی