اندر احوالات گروه حکیمان کارآزموده

«جارچی» آبادی ندا در داد که گروه حکیمان به آبادی وارد خواهند شد و در منزل کدخدا به شور خواهند نشست! القصه! حکیمان وارد شدند و بر صدر نشستند و گاهی هم دست به دست مالیدند که سرد و است خنک؛ کدخدا زبان به سخن گفتن گشود و عرض کرد: ای گروه حکیمان! به معدن آباد خوش آمدید. اینجا مشکلات درمانی زیاد داریم؛ یکی دو تا هم نیست؛ ده وصد است که زبان به گفتن ندارم که شاعر گفته است:
مرا دردیست اندر دل اگر گویم زبان سوزد
اگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد
منجم کوکب بخت مرا از برج بیرون کن
که من کم طالعم ترسم زان هم آسمان سوزد
ای حکیمان! اینجا معدن آباد هست؛ درست که خروار خروار سنگ آهن در آن خفته است و حالیا همه آن به ثمن بخس می رود اما معدن آباد درمانگاه کارآمدی ندارد! «اداره حکیم باشی» حکیمان حاذق به اینجا نمی فرستد که در چارت و تشکیلات آن وجود ندارد و جمعیت آبادی کم هست و باید دو برابر بشود(خنده حاضران) و می بینید که ساختن درمانگاه هم به پایان نرسیده است.
یا معشر الحکیمان! معدن آباد «ارابه آهنی» ندارد تا آژیرکشان بیماران رنجور مصیبت دیده را موقع درد و سانحه به مرکز بیاورد!
حالیا! کدخدا گفت و گفت تا این که موقع پاسخگویی حکیمان برآمد. پیرترین آنها که پاره ایی استخوان بیش نبود گفت: این نشاید که کم کاری بخش های دیگر را بر عهده ما بگذارید. اگر ارابه تندرو ندارید ما که مسئول تامین آن نیستیم! اگر درمانگاه ندارید ما که نمی توانیم تامین بودجه کنیم و قص علی هذا!
علی ای الحال؛چون موذن بانگ برآورد که هنگام نماز نیمروز هست نشست به پایان آمد و حکیمان راهی هتل معدن آباد شدند تا ناهاری میل کنند و آنگاه عزم رفتن کنند!

ارسال یک دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

برنامه ها واقدامات کمیته امداد شهرستان بافق در سال ۱۴۰۲

به گزارش هفته نامه افق کویر، ابوالقاسم طلایی