آموزش واژگان احساسی به بچه‌ها

۱.‌دانستن اینکه شما و دیگری چه احساسی درباره موضوعی دارید، به شما کمک می‌کند تصمیمات بهتری بگیرید.
اینکه فرزندتان چه اندازه بتواند احساسات خود را تشخیص دهد،تا حدی به این بستگی دارد که واژگان احساسی دقیقی داشته باشد.
برای گسترش واژگان احساسی فرزندتان با همدیگر فهرستی از لغات احساسی را تهیه و روی دیوار نصب کنید
با استفاده از این کلمات به فرزندتان کمک کنید با احساساتش کنار بیاید.
از طریق سوالاتی نظیر به نظر میاد!
از چیزی ناراحتی عصبانی هستی ؟‌
نگرانی ؟ موضوع چیه؟ یا انگار دوستت واقعاً ناراحته ! عصبانیه و غمگینه!
فکر می‌کنی چی اذیتش می‌کنه!
همین که مجموع واژگان احساسی او گسترش پیدا کرد، بپرسید:” او چه احساسی داره یا از اون چه احساسی به تو دست داد؟
این‌ها تعدادی از لغاتی هستند که می‌توانید با آنها شروع کنید
شاد ، راضی ،خرسند ،هیجان زده ، خوشحال مغرور، خشمگین، غمگین، سرخورده، ناامید دلخور،شرمنده، مضطرب، دلواپس، ناراحت، نگران، عصبانی، خونسرد ، ترسیده، مشتاق و .‌‌..

مرحله ۲ : بیان کن که مشکل چیست؟
دومین مرحله در حل مشکلات این است که به فرزندتان به خودش بگوید، مشکل چیست.
همین که بچه‌ها بتوانند روی مشکل نام بگذارند، می‌توانند حل آن را شروع می‌کنند
خیلی وقت‌ها فقط نام بردن از مشکل کفایت می‌کند تا شرایط را بهتر کند.
کودک به جای اینکه از درماندگی واکنش هیجانی نشان دهد، حالا نقطه شروعی دارد تا برای مشکلاتش راه چاره بیابد.
کمک کردن به فرزندتان در فهمیدن اینکه چه موضوع خاصی موجب ناراحتی او شده است به این معنی است که او به حل آن مسئله نزدیک‌تر شده است.
هرچه بیشتر تمرین داشته باشید تا که مشکلاتشان را بر زبان بیاورند برای رویارویی با معضل‌های دشوارتر و اجتناب ناپذیر دوران بزرگسالی و بلوغ آماده‌تر خواهند بود.
بنابراین بار دیگر که مشکلی پیش آمد کنار بایستید و از فرصت استفاده کنید تا فرزندتان کشف کند، مشکل از کجاست؟
– کمک به بچه‌ها برای شناخت مشکلاتشان
به طور معکوس روی مشکل کار کنید، بعضی مشکلات پیچیدند و بیش از یک مسئله را در بر می‌گیرند. تشخیص مرحله به مرحله آنچه که اتفاق افتاده و به مشکل منتهی شده مخصوصاً برای بچه‌های کوچک تر دشوار است.
در اینجا مادری است که پسرش به خانه آمد در حالی که پای چشمش کبود است و نمی‌توانست علت دعوا را بیان کند، مادر از این روش استفاده کرد.
مادر: بگو چه اتفاقی افتاد؟ از آخر بگو! آخرین چیزی که اتفاق افتاد چه بود؟
فرزند: من دویدم خانه ؛دوستم منو زد
مادر: قبل از اینکه اون تورو بزنه ؛ چی شده بود؟
فرزند: بهش گفتم احمقه!
مادر: چرا بهش گفتی احمقه؟
پسر : چون اون توپ بیسبالم را گرفت.
مادر: چرا توپت را گرفت؟
پسر: چون روز قبلش من مال اون را گرفته بودم.
مادر: چرا روز قبلش توپ را گرفته بودی؟ پسر : چون توپ نداشتم!
با مرور از آخر به اول زنجیره اتفاقاتی که به دعوا منتهی شده بود، پیدا شد.
مادر به او کمک کرد که فکر کند چه چیزی موجب این اتفاق شده بود، همچنین فهمید که زدن، تنها چیزی نبود که لازم است با پسرش کار کند، برداشتن چیزهایی که به او تعلق ندارد و ناسزاگویی دو مشکل دیگری بودند که باید درباره‌اش صحبت می‌کردند.
چیزی که فرزندتان می‌گوید به طرز دیگری بیان کنید. از آنجایی که بچه‌های بزرگتر یا پرحرف‌تر قدرت بیان و توانایی تشخیص قوی‌تری دارند، یک سوال تحریک کننده ساده مثل موضوع چیه؟ معمولاً تنها چیزی است که برای شناسایی مشکل نیاز دارند. بچه‌های کوچک در اغلب موارد به چند زبانی بیشتری نیاز دارند تا به آنها کمک کنند مشکلاتشان را به زبان بیاورند.
گاهی بیان حرف‌های خود بچه‌ها به آنها با زبان دیگر کمک می‌کند که درنگ کنند و مجدداً درباره معضل پیش آمده فکر کنند و بعد دوباره با واژگان دیگران را بیان کنند.
پدر:موضوع چیه دخترم
دختر: شانا منو اذیت می‌کنه
پدر: شانا با تو خوب نیست؟
دختر: آره. اون نمیزاره باهاش بازی کنم!
پدر: شانا نمی‌خواد تو باهاش باشی،خوب مشکلت رو بهش بگو!
دختر: من می‌خوام با شانا بازی کنم اما اون نمی‌ذاره!
– مرحله بعد به دنبال راه حل‌های ممکن باشید.
بچه‌های موفق برای حل مشکلات به خودشان تکیه می‌کنند و بچه‌های وابسته برای تصمیم گیری به ما متکی هستند.
در این مرحله حل مشکلات را به بچه‌ها یاد می‌دهیم به این صورت که به آنها آموزش می‌دهیم از خودشان بپرسند چه راه چاره‌ای دارم، در نتیجه متوجه می‌شوند که همیشه گزینه‌هایی دارند.

برگرفته ازکتاب والدین قطعاتاثیرگذارند

یلدا السادات میرعلمی
یلدا السادات میرعلمی

ارسال یک دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

معماران بزرگ متولد نمی شوند بلکه ساخته می شوند

به گزارش هفته نامه افق کویر؛ رویکرد طراحی‌های