به رسم ادب می نویسم …

خورشید آخرین روزهای گرم تابستان را سپری می کرد و کم کم تابستان گرم و سوزان جنوب جایش را به خنکای پاییز می داد و خورشید در آخرین غروب تابستانی زمانی که چادر نارنجی رنگش را بر سر دخت پاییز می انداخت، کلاغان شوم به ناگه به سرزمین خوبی ها چنگ انداختند و پاییز نارنجی رنگ را سرخ گون تحویل ایرانیان دادند، سرزمینی که تازه از سلطه کفتارها رها شده بود و خون شهیدان هنوز بر در و دیوار شهرهایش تازه بود و چهره نمایی می کرد و دشمن خوب مردمان این دیار را شناخته بود که فرصتی برای نفس تازه کردن نداده و بر سرزمین چنگ انداخت و آتش بر سر این دیار فرو ریخت؛ اما نه، هنوز زود بود که مردمان این دیار را بشناسد نمی دانست شیرمردانی شجاع، دلیر و قوی در لباس نوجوانی پنهان گشته اند و از سرزمینشان دفاع خواهند کرد آری نوجوانانی چون حسین فهمیده ها و بهنام محمدی ها کم نبودند، جوانانی چون بابایی ها، زین الدینی ها بسیار بودند این سرزمین را همه دوست داشتند و چه پدربزرگ هایی که همراه فرزندان دلبندشان راهی شده بودند و قوت قلب سنگرها شدند.
شیرمندان نشان دادند که اسطوره های شاهنامه در برابر آنان هیچ اند و اسطوره ای تازه برای نسل ایرانی به جا گذاشتند و اینجاست که باید پرسید آیا این اسطوره ها همانند اسطوره های شاهنامه شناخته شده اند؟! چند نفرشان همانند رستم برای جوانان به تصویر و قلم کشیده شدند؟! آری دارد دیر می شود شاید هم شده است خاطرات و حماسه ها آنگونه که باید مطرح شده است؟! چقدر قهرمان کوچه، محله، شهر و کشورمان را می شناسیم؟! از والدین دل سوخته و زخم به دل شهیدان آگاهیم؟ هستند یا به دیدار فرزندشان پر گشودند؟ از آزادگان؛ جانبازان و رزمندگان چه خبر؟ و اگر دیر شود؛ حسرت و افسوس چه سود؟.

حدیث عباسی

ارسال یک دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

سارقان حرفه‌ای در بافق دستگیر شدند

به گزارش هفته نامه افق کویر به نقل