پلی به گذشته و یادآوری واقعیتهای فراموش شده

 به گزارش هفته نامه افق کویر، در این شماره به سراغ یکی از پیرمردهای دهه ۲۰ رفته و گفتگویی با وی درخصوص حال و احوال آن دوران با وی انجام دادیم.
حاجی علی جلوداری، متولد سال ۱۳۲۰، بازنشسته شرکت سنگ آهن مرکزی و در حال حاضر مشغول به دامداری و کشاورزی می باشد.
اگرچه گرانی و تورم است؛ اما مردم در رفاه بیشتری زندگی می کنند


افق کویر: وضعیت گذشته مردم بافق با وضعیت کنونی تا چه حد تفاوت دارد؟
درزمان قدیم، مردم به سختی زندگی می کردند و از لحاظ اقتصادی وضعیت خوبی نداشتند؛ مثلاً در خانه ای که فقط ۴- ۵ اتاق داشت، به صورت خشت و گلی بود و در هر اتاقی یک خانوار زندگی می کردند. خدا را شکر اکنون مردم زندگی خوبی دارند و امکانات کافی برخوردارند. مردم اگر ناشکری کنند؛ حتماً گرفتار می شوند. در عصر امروز از هرجهتی محاسبه کنیم پیشرفت زیادی بوجود آمده است. مخصوصاً در شهرستان بافق که در استان یزد حرف اول را می زند. خدا را شکر که جوانان ما بیکار نیستند؛ اگرچه گرانی هست؛ اما وضعیت بسیار خوب است. در زمانهای گذشته وضعیت مالی مردم برای خرید کالا اصلاً خوب نبود. مردم گرسنگی را تحمل می کردند؛ اما اکنون اگرچه گرانی و تورم است؛ اما مردم در رفاه بیشتری زندگی می کنند. درزمانهای گذشته اهالی هیچ وسیله نقلیه ای نداشتند، حتی مردم برای سفر به شهر یزد با پای پیاده می رفتند و یا بوسیله الاغ، شتر و اسب مسافرت می کردند؛ بعضی مردم که فقیر بودند پیاده روی می کردند؛ اما اکنون همه مردم وسیله نقلیه دارند .وسایل خانگی در دوران گذشته تنها به کاسه و سفال های ساده، ختم می شد، ولی حالا در هر خانه تشریفات زیادی وجود دارد. از لحاظ بهداشتی باید عرض کنم که در گذشته بسیاری از بچه ها هنوز به سن یک سالگی نرسیده بودند به خاطر کمبود امکانات بهداشتی سریع از دنیا می رفتند. امکانات بیمارستانی کم بود، همچنین پزشک حاذق و دارویی وجود نداشت اکنون در آرامستانهای ما خیلی کم قبور متعلق به کودکان دیده می شود؛ چراکه با تجهیز امکانات بهداشتی در سطح شهر، بسیاری از بیماریها از بین رفته است. در زمانهای گذشته پوشاک مردم تنها به وسایل ساده همانند گیوه، ختم می شد. مردم هفته ای یک بار یا هر دو هفته ای یک بار در آبهای کثیف، حمام می کردند، چون آب بهداشتی وجود نداشت و خزینه بود که حداقل روزی ۱۰۰ نفر از این آب استفاده می کردند و بیشتر بیماری ها ناشی از همین آبهای میکروبی بود و مردم ناچار بودند در این آب استحمام کنند، الحمدا… امروز، آبها کاملاً بهداشتی است. اکنون پوشاک، بسیار متنوع و فراوان شده است. جهیزیه عروس های آن موقع مختصر بود، ابوالقاسم حمامی وظیفه حمل جهیزیه را بر عهده داشت، جهیزیه عروس شامل یک صندوق چوبی، یک دست رخت و لباس اضافه و مقدار اندکی ظرف بود، یک عرقچین نیز به عنوان انعام به فرد حمامی می دادند.
زندگی در آن زمان خیلی سخت می گذشت
افق کویر: مختصری از زندگی شخصی خود برای خوانندگان بگویید:
از سن ۷ سالگی به عنوان رعیت در زمین های کشاورزی کار می کردم، به خاطر دارم روزها که به کار کشاورزی مشغول بودم از صبح تا ۲ بعد از ظهر دستمزد به ما ۵ ریال پرداخت می کردند؛ اگر هم پول نبود ۵/۱ کیلو گندم به عنوان دستمزد به ما می دادند. ۱۷ ساله بودم که داماد شدم. وضع مالی خوبی نداشتم، شغلم کشاورزی بود و همسرم نیز در خانه جارو و بادبزن می بافت و با درآمد آن قند و چای می خرید، حتی در خانه ای که زندگی می کردیم، منزلی که در آن زندگی می کردیم ۷ اتاق داشت که یکی از آن اتاق ها منزل ما بود، زندگی در آن زمان خیلی سخت می گذشت، غذای اصلی مردم صبحانه شلغم یا مشتی خرما بود، ناهار کشک با نان جو و گندم ، شب ها یک مقداری از “پی” گوسفندی را داغ می نمودند و با تخم مرغ به عنوان شام می خوردند، بعضی روزها نیز ۷ درهم گوشت با “پی” می گرفتند و این غذای شش الی ۷ نفر بود، پلو تُکی نیز یکی از غذای آن زمان بود. آن زمان ها برنج نبود، فقط در شب عید نوروز مردم برنج می پختند. با گذشت زمان و پس اندازی که داشتم زمین کشاورزی خریداری کردم و طویله ای ساختم، در ابتدا یک گاو خریدم، تا این که در سن ۴۰ سالگی ، ۳۷ گاو در طویله ام بود و از طرف جهاد کشاورزی آن زمان به عنوان دامدار نمونه بافق معرفی شدم که به عنوان پاداش هزینه آخور بندی طویله را به من دادند. وضع مالی ام نیز خوب شد و توانستم ۷ فرزندم را سر و سامان بدهم و مال و املاک زیادی نیز جمع آوری نمایم.
جوانهای امروزی لوس و تن پرور هستند
افق کویر: چه توصیه ای به جوانها دارید؟
جوانهای امروزی به قدری لوس و تن پرور هستندکه به کار کشاورزی علاقه ای ندارند؛برخی از آنها فقط از والدین خود پول می گیرند و خانه باغ می سازند و دنبال دود، قلیان و سیگار هستند؛ اگر معدن ادامه داشته باشد در بافق همه سرمایه دار و پولدار هستند؛ اگر خدای ناخواسته معدن بخوابد، وضعیت اقتصادی و معیشتی مردم بافق از همه شهرها بدتر می شود؛ چراکه بافق به غیر از معدن کارخانه دیگری ندارد.
اگر جوانها دنبال رو کشاورزی و دامداری باشند باز هم می توانند موفق باشند، حتی اگر جوانی از صفر پرورش گاو داری را در بافق شروع کند؛ در صورتی که خود تمام مسئولیتهایش را بر عهده بگیرد موفق خواهد شد، ولی شتر داری در بافق جواب نمی دهد؛ چراکه آذوقه گران است و قیمت گوشت شترارزان تر گردیده است.
پدرم باور نمی کرد که من توانسته ام، تنهایی این همه راه را بروم و برگردم
افق کویر: در پایان خاطره ای از زمان گذشته بیان کنید:
یکی از خاطراتم مربوط به زمانی است که پدرم ۸۰ سال داشت، در منزل وی نشسته بودم، پست چی آن زمان “حسین پست” به منزل ما آمد، آن زمان دفتر پست وجود نداشت “حسین پست” نامه های بهاباد و یزد را جمع آوری می کرد و با جمباز(شتر) به میدان میرچخماق یزد تحویل می داد. “حسین پست” آن روز بیمار بود، از من خواهش کرد که نامه ها را به جای او به یزد ببرم، پدرم نیز اصلاً موافق این کار نبود، می گفت: چطور می خواهی پیاده تا یزد بروی، ولی علیرغم میل باطنی پدرم، مسئولیت نامه ها را قبول کردم، صبح زود قبل از اذان صبح، بیدار شدم و پای پیاده به یزد رفتم، وقتی به فهرج رسیدم، نزد “علی بمان” رفتم و از خستگی یک کتری پر از چای را نوشیدم و دوباره با پای پیاده حرکت کردم تا به یزد رسیدم، نامه ها را تحویل داده و نامه ها بافق را گرفته، شب در منزل یکی از آشنایان خوابیدم و صبح زود راهی بافق شدم؛ وقتی به منزل رسیدم پدرم باور نمی کرد که من توانسته ام، تنهایی این همه راه را بروم و برگردم. “حسین پست” آن روز به من ۲ تومان و ۵ ریال داد.
تلخ ترین خاطره ام مربوط به پسر افغانی به نام “نظر” هست که همراه با خانواده اش به بافق آمده بود، “نظر” از همان بچگی برای من کار می کرد و تمام مسئولیتهای گاوداری را برعهده داشت؛ وقتی به سن ۱۸ سالگی رسید، برایش یک زن افغان که به پول آن روز ۵۰۰۰ تومان بود گرفتم(رسم افغانی ها این است که پسر باید عروس را از خانواده پدر زن بخرد) مدتی از ازدواج “نظر” نگذشته بود، که به من گفت: حاج علی همسرم اعتراض نموده که چرا در طویله کار می کنی و می خواهم شغلم را عوض کنم. پس از آن به کار وانت باری رو آورد. یک روز “نظر” برای تقسیم ارث پدرش به افغانستان می رودسر تقسیم ارث با پسر عموهایش درگیر می شود و در این حادثه جان خود را از دست می دهد. هنوز هم با یادآوری خاطرات “نظر” گریه ام می گیرد او را مانند پسر خودم دوست داشتم.

معصومه غلامرضاپور

 

ارسال یک دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

صدای افق

چرا مسئولین شهرداری به فکر مردم نیستند! بیش