امام زمانت را بشناس(بخش دوم)

در بخش اول خدمت شما حدیثی عرض شد از نبی اکرم صلی ا… علیه و آله و سلم که: هرکس امام زمان خود را نشناسد و از دنیا برود به مرگ جاهلیت مرده است و مرگ جاهلیت طبق فرموده امام رضا علیه السلام در حدیثی به محمد بن علاء جرجانی، یعنی مشرک از دنیا رفتن؛ و مشرک از دنیا رفتن یعنی كسيكه براى خدا شريك قائل باشد.
و گفتیم که شناخت و معرفت نسبت به امام از دو طریق حاصل میشود.
اولین راه از راههای شناخت حضرت شناخت امام با نام و نسب اوست. دوم: شناخت صفات و ویژگی‌ها و خصوصیات ایشان است که با آنها نسبت به دیگران امتیاز می یابد.

۱-شناخت نام و نسب حضرت.
حضرت مهدی (عجّل‌ا…‌ تعالی فرجه ‌الشریف) از نسل امام حسین (علیه‌السّلام) است و مادر حضرت را نرجس خاتون می‌دانند.
شیخ صدوق به روایت عبدالرحمان بن سَمره از پیامبر صلّی ا… علیه و آله در یك حدیث طولانی كه صفات امام علی علیه السلام و حسنین یعنی امام حسن و امام حسین علیهم السلام را بیان داشته نقل كرده است كه:
«حسن و حسین علیهم السلام دو امام و سید اهل بهشت هستند. و ۹ امام از نسل حسین علیه السلام امام این امت است كه نهم آن قائم امت بوده و زمین را از قسط و عدل پر می‌كند.
هم چنین شیخ صدوق سی و هشت حدیث با سندهای مختلف در این مورد بیان كرده است.
پیامبر اکرم صلّی ا… علیه و آله فرمودند:
«اگر از دنیا باقی نماند مگر یك روز، خداوند در آن روز مردی را بر می‌انگیزد كه اسمش اسم من و خلقش خلق من است و مردم بین ركن و مقام (در مکه) با او بیعت كنند… جناب سلمان (ره) برخاست و فرمود: یا رسول ا… از نسل كدام یكی از فرزندان شماست؟» حضرت اشاره به امام حسین ـ علیه السلام ـ كرده و دست روی بازوی او گذاشت و فرمود: «از نسل این فرزندم می‌باشد.»(یعنی امام حسین علیه‌السلام).
مادر حضرت را نرجس خاتون می دانند وتردیدی نیست در این كه «نرجس» مادر صاحب الامر (عج) خانم والامقامی بوده است زیرا شایستگی و پاكی او مورد تأیید بوده است.
چگونه می توان عظمت روحی و معنوی او را كتمان كرد و یا در آن شك كرد در حالیكه حضرت پیامبر صلی ا… علیه و آله و حضرت علی علیه السلام و صادقین علیهما السلام او را بهترین و سیده كنیزان می خوانند.

کنیز برگزیده(نرجس خاتون)
عـلامـه مـجـلسـى در بـحـارالانـوار چـنـیـن آورده اسـت : بُشر بـن سـلیـمـان بـرده فـروش از نـسـل ابو ایوّب انصارى گوید: روزى امام هادى (ع) مرا احضار کرد و فرمود: اى بُشر! تو از فـرزنـدان انـصـار هـسـتـى و دوسـتـى مـا در بـیـن شـمـا انـصـار نـسـل بـه نـسـل مـنـتـقـل شـده و شـما مورد اعتماد ما اهل بیت پیامبر هستید. امروز مى خواهم تو را به فـضـیـلتـى مـفتخر سازم و سرّى را بر تو آشکار کنم که به واسطه آن بر دیگران برترى یـابـى و آن مـاموریت خرید کنیزى است .
سپس حضرت نامه اى به خط رو مى نوشت و کیسه اى حـاوى ۲۲۰ دیـنـاربـه مـن داد و فـرمـود: بـه بـغداد برو و نزدیک ظهر، فلان روز در گذرگاه فرات حاضر شو. وقتى قایق هاى حامل کنیزان نزدیک شد، از دور عمر بن یزید برده فروش را زیـر نـظـر بـگـیـر تـا وقـتـى کـه کـنیزى را براى فروش عرضه کند که دو لباس از حریر پـوشـیـده و از ایـنکه او را در معرض دید مردم قرار دهند یا مشتریان به او دست بزنند امتناع مى کند و فریاد او از پس پرده نازکى که در پیش اوست شنیده مى شود که به زبان رومى گوید: واى از اینکه حجاب من هتک شود!
سـپس یکى از مشتریان به عمر مى گوید: من او را سیصد دینار مى خرم ، چه اینکه عفاف او رغبت مرا زیاد کرده است اما کنیز به زبان عربى به او مى گوید: اگر در زىّ حضرت سلیمان (ع) ظـاهـر شوى و حکومتى شبیه حکومت او داشته باشى ، در من هیچ رغبتى نسبت به تو نخواهد بود. عـمـر بـه آن کـنیز مى گوید: چاره چیست ؟سرانجام باید تو را بفروشم ولى کنیز گوید: چرا عجله مى کنى ؟ من باید کسى را که به او و وفا و امانتش راضى شوم ، بیابم .
در این هنگام تو بـر عـمـر وارد شـو و بـگـو: مـن بـا خود نامه اى از طرف یکى از اشراف دارم که به خط رومى نـوشـتـه شـده و در آن کـرم ، وفا و بزرگوارى خود را شرح داده است . سپس ‍ نامه را به کنیز بده تا آن را ببیند و اگر راضى شد تو وکیل هستى که او را خریدارى نمایى .
بُشر گوید: دستور امام هادى (ع) را اجرا کردم و در زمان و مکان مقرّر حاضر شدم و هم چنان که امام فرموده بود نامه را به کنیز دادم . وقتى که نامه را خواند بشدّت گریست و به عمر گفت : مرا به صاحب این نامه بفروش و قسمهاى غلیظ و شدیدى یاد کرد که اگر مرا به او نفروشى خودکشى خواهم کرد. من و عمر در قیمت آن کنیز با هم صحبت کردیم تا به همان پولى که امام (ع) داده بـود راضـى شـد و کـنـیـز را تـحـویـل داد.
کـنـیـز را کـه خـوشـحـال و خندان بود به حجره اى که براى اقامت گرفته بودم ، بردم . وقتى در حجره آرام گـرفـت ، نامه امام هادى (ع) را درآورد و بویید
و بوسید و بر چشمان خود مالید. من با تعجّب گفتم : نامه اى که صاحبش را نمى شناسى مى بوسى ؟
کنیز گفت :(اى عـاجز کم معرفت ! به مقام اولاد انبیا علیهم السلام ، توجه داشته باش و حواست را جمع کن و بدان که من ملیکه ، دختر (یشوعا) نوه پسرى قیصر روم هستم و مادر من ازفرزندان حواریّین عـیـسى (ع) ومنسوب به (شمعون) وصىّ حضرت عیسى (زع) است . جدّم مى خواست مرا به عقد بـرادر زاده خـود درآورد، در حـالى کـه مـن سـیـزده سـاله بـودم .بـدیـن مـنـظـور، از کـشـیـشان از نـسـل حـواریـیـن و راهـبـان ، سـیـصـد مـرد و از بـزرگـان ، هفتصد نفر و از فرماندهان و رؤ ساى قبایل چهار هزار کس را جمع نمود و تختى از انواع جواهر ساخت . وقتى که برادر زاده اش بر آن تـخـت قـرار گـرفت واسقفها انجیلها به دست گرفتند که بخوانند، چهلچراغها و صلیبها سقوط کردند و تخت سرنگون گردید و برادر زاده قیصر نقش بر زمین شد.
رنگ از چهره اسقفها پرید و بـدنـهـایـشـان بـه لرزه افـتـاد و بـزرگ آنـان بـه جـدّم گـفـت : ایـن امـر مـنـحـوس دلالت بر زوال زودرس مـسـیحیت دارد. قیصر دستور داد تا دوباره مجلس را آراستند و برادر زاده دیگرش را حـاضـر کـردنـد و بـر تـخـت نـشـاند که همان واقعه تکرار شد. مردم متفرّق شدند و جدّم غمگین و مـحزون به حرمسرا داخل شد. من آن شب در عالم رؤ یا دیدم که حضرت مسیح و شمعون و عدّه اى از حـواریـیـن در جـایـگـاه جدّم اجتماع کردند و منبرى از نور که به آسمان سر مى کشید درجاى همان تـخـت ، نـصـب نـمـودنـد و پـیـامـبـر اسـلام و وصـىّ و دامادش امام على ابن ابى طالب و جمعى از فرزندانش حاضر شدند و پیامبر خطاب به حضرت مسیح (ع) فرمود: ما به خواستگارى ملیکه خـاتـون دخـتـر و صـّى شـما شمعون آمده ایم تا او را براى فرزندم امام حسن عسکرى (ع) عقد کنیم .
حـضـرت مـسـیـح رو بـه شـمـعـون کـرد و فـرمـود: شـرافـت بـه تـو روى آورده اسـت . پـس نسل خود را به نسل پیامبر وصل کن . شمعون قبول کرد و سپس پیامبر (ص) بر آن منبر نشست و خطبه خواند و مرا براى فرزندش عقد بست و حضرت مسیح و ائمه وحواریّون شهادت دادند.
وقـتـى کـه از خـواب بـیـدار شـدم از تـرس ، خـواب خـود را بـراى کـسـى نـقل نکردم . محبت ابى محمّد در قلبم آن چنان شعله ور بود که مرا از خوردن و آشامیدن باز داشت و جـسـمـم نـحـیـف شـد و هـمـچـون بـیمار در بسترى افتادم . پزشکان روم را بر بالین من حاضر سـاختند ولى کارى از دستشان ساخته نبود. وقتى جدّم از معالجه مایوس شد گفت : اى نور دیده ! آیا خواسته اى در این دنیا دارى ؟ از او خواستم که اسیران مسلمان را از زندان آزاد کند تا شاید حـضـرت مـسـیـح و مـادرش مـرا شـفـا دهند. وقتى جدّم این کار را کرد من بناچار اظهار بهبودى کردم ومقدارى طعام خوردم و او نیز خوشحال شد و اسیران را احترام کرد.!
پس از گذشت ده شب حضرت زهرا سلام ا… علیها را در خواب دیدم که همراه حضرت مریم و هزار نفر از حوریان بهشتى به دیـدنـم آمـدنـد. حـضـرت مـریـم آن بـانـو را بـه مـن مـعـرّفـى کـرد و مـن بـه حـضرت زهرا (س) مـتـوسل شدم و از بى توجّهى حضرت عسکرى (ع) گلایه کردم . حضرت زهرا (س) فرمود: تا زمـانـى کـه مـشـرک ، و بـر مذهب مسیحیت که مورد انزجار خواهرم مریم بنت عمران است باشى ، پـسـرم ابا محمد به دیدن تو نخواهد آمد. اگر مایل به زیارت ابا محمّد هستى ، باید شهادتین را بـر زبـان جارى کرده ، ایمان بیاورى .شهادتین را گفتم و حضرت زهرا (س) مرا به سینه خود چسبانید و فرمود:مـنـتـظـر زیـارت ابـا مـحـمـد (امام حسن عسکری علیه السلام)بـاش که من او را پیش تو خواهم فرستاد.
از خواب بیدار شدم وامید زیارت ابا محمد (ع) را داشتم .شب بعد او را درخواب دیدم و به او گفتم : اى محبوب من ! پس از آنکه مرا اسیر محبت خود کردى ، با مفارقت خود بر من جفا کردى . ابا محمد علیه السلام فرمود: دیر آمدن من تنها به خاطر شرک تـو بـود ایـنـک هـر شـب مـرامـلاقـات خـواهـى کرد تا وقتى که خداوند در ظاهر ما را به یکدیگر برساند و از آن به بعد از من جدا نشد.
بـُشـر پـرسـیـد: چـگـونـه اسـیـر شـدى ؟ جواب داد: شبى ابا محمد به من فرمود: بزودى جدّت لشـکـرى بـراى نبرد با مسلمانها اعزام مى کند، تو بطور ناشناس در بین کنیزان و خدمتکاران ، خود را جا بزن و از فلان راه برو. من دستور حضرتش را اجرا کردم واسیر مسلمانان شدم تا به ایـنجا رسیدم و کسى نمى داند که من دختر پادشاه روم هستم . پیرمردى که من در سهم او بودم از نام من سؤ ال کرد و من خود را نرجس نامیدم . او گفت : این نام کنیزان است .
بـُشـر بـا تعجب پرسید: چگونه عربى را بخوبى تکلّم مى کنى ؟ در حالى که رومى هستى ؟ نـرجـس گـفـت : پـدرم چـون بـراى تـربـیـت مـن اهـمـیـّت زیـادى قائل بود از این رو، معلمانى براى من گمارد تا به من عربى بیاموزند.
بـُشـر نـرجس را خدمت امام هادى علیه السلام آورد. وقتى بر امام وارد شدند، امام فرمود: چگونه خـداوند ذلّت نصرانیت و عزت اسلام و شرافت پیامبر و اهلبیتش را به تو نشان داد؟ عرض کرد: چـطـور بـراى شما وصف کنم چیزى را که خود، داناترید. سپس آن حضرت فرمود: مى خواهم تو را اکـرام کـنـم ، آیـا بـه هـزار دینار باشد یا مژده به شرافت ابدى ؟ عرض کرد: به فرزندم مژده ام ده . امام فرمود: مژده باد به فرزندى که جهان را پس از آنکه از ظلم و جور پر شده است از عـدل و داد پـر کـنـد، از نـسـل هـمـان کـس کـه پـیـامـبـر در شـب فـلان ازمـاه فـلان از سال فلان تو را براى او عقد بست .)
سـپـس امـام حـسـن عسکرى به حکیمه خاتون (دختر امام جواد) مأموریت داد که آداب اسلامى رابه آن بانوبیاموزد.
(بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۶ـ۱۰)
مادر امام زمان (عج) را به نامهای متعددی معرفی نموده اند: مانند نرجس، صیقل، ریحانه، سوسن .. و این تعدد اسم بی جهت نیست، زیرا: فرزند امام حسن عسکری علیه السلام در محیطی بسیار خطرناك تولد یافته، زیرا خلفای بنی عباس و حتی بعضی از بنی هاشم به وسیله مأمورین خود از خانه های علویین مراقبت كامل به عمل می آوردند. از اینرو از جانب خداوند تمام پیش بینی های لازم به عمل آمد:
اولاً چنان كه در روایات است آثار آبستنی در مادرش ظاهر نشد ثانیاً امام حسن عسکری علیه السلام برای مراعات احتیاط نام آنجناب را برای كسی فاش نكرد، ثالثاً در حین وضع حمل جز حكیمه خاتون و بعضی از كنیزان كسی حضور نداشت و این خود نیز در تعدد اسامی مادر بزرگوار حضرت بی اثر نبوده است.
و این مختصری بود از شناخت حضرت صاحب الزمان عج ا… تعالی فرجه از طریق نام و نسب که در بخش های بعدی اطلاعات بیشتری در اختیار شما خواننده گرامی تقدیم خواهیم کرد.
ا…م عجل فرجه و سهل مخرجه و اجعل من انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه.
محب امام زمان(عج) از قم

ارسال یک دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

صدای افق

چرا مسئولین شهرداری به فکر مردم نیستند! بیش