امام زمانت را بشناس: دادرسی ستمدیدگان از ما شیعیان بخش اول

ایمان بدون شناخت امام زمان(ع)تحقق نمی پذیرد.
در این بخش میخوانیم ادامه ویژگی ها وجهاتی که در امام زمان (عجّل ا… فرجه) هست ومایه لزوم دعا برای آن جناب است.
۳ – احسان به ما:
واز جمله آن ها دعا کردن آن حضرت در حق ما ودفع شر دشمنان وبرطرف ساختن محنت ها و… می باشد.
خداوند متعال می فرماید: ﴿هل جزاء الاحسان الا الاحسان﴾ (سوره الرحمن: ۶۰)؛ آیا پاداش احسان جز احسان است.
البته احسان به حکم عقل وشرع وفطرت احسانی، انگیزه دعا کردن است که:
احسن الی الناس تستعبد قلوبهم…به مردم احسان کن که دل هایشان را به بند خواهی کشید بسیار می شود…
۴- اباحه (واجازه تصرف در) حقوقی که از آن حضرت (علیه السلام) در دست ما است:
روایتی است که در کافی از مسمع از امام صادق (علیه السلام) که ضمن حدیثی طولانی آمده، امام صادق (علیه السلام) فرمود: ای ابویسار! به تحقیق که تمام زمین برای ما است وهرچه خداوند از آن برآرد، همه از برای ماست – ابویسار – می گوید: به آن حضرت عرض کردم: پس همه مال را برای شما بیاوریم؟ فرمود: ای ابویسار! البته ما آن را بر تو حلال کردیم ومباح گردانیدیم، پس مال خودت را برگیر وهر آنچه از زمین در دست شیعیان ما هست بر آن ها حلال است تا هنگامی که قائم ما بپاخیزد ومالیات آن را از آنان بگیرد وزمین را در دست ایشان واگذارد. اما آنچه در دست غیر شیعیان است هر سودی که از آن ببرند بر آن ها حرام است وهنگامی که قائم ما بپاخیزد زمین را از دستشان بگیرد وآن ها را به خواری از آن بیرون راند(اصول کافی: ۱/۴۰۷.).
۵- اغاثه (دادرسی) ستمدیدگان از ما شیعیان:
در توقیعی که آن حضرت به شیخ مفید نوشته اند، آمده: ما نظر خود را از شما بر نمی گیریم (که به حال خود وابمانید) وفراموششان نمی کنیم، اگر چنین نبود گرفتاری ها شما را از پای می انداخت ودشمنان، شما را از بین می بردند(الاحتجاج: ۲/۳۲۳.).
خوش دارم که در این جا جریانی را بیاورم که عالم فاضل ربانی حاج میرزا حسین نوری – که خداوند بر نور ودرجه اش در آخرت بیفزاید – در کتاب جنة الماوی در بیان کسانی که سعادت دیدار حضرت حجت یا دیدن معجزات حضرتش در غیبت کبری نصیبشان شده، آورده است.
میرزا حسین نوری می گوید: عالم جلیل ودانشمند بزرگوار، مجمع الفضائل والفواضل الصفی الوفی شیخ علی رشتی که عالمی نیکوکار وزاهدی پرهیزگار از شاگردان سید سند واستاد اعظم حجة الاسلام میرزای بزرگ شیرازی بود وچون مردم نواحی فارس مکرر شکایت وگلایه داشتند از این عالم وروحانی کاملی ندارند، میرزای شیرازی ایشان را بدانجا فرستاد وپیوسته در میان آن ها با کمال احترام زندگی کرد تا وفات یافت، من با او در سفر وحضر مصاحبت داشته ام، کم تر کسی را در اخلاق وفضل نظیرش دیده ام.
وی گفت: در یکی از سفرها که از زیارت حضرت ابی عبد ا… (علیه السلام) به سوی نجف اشرف از راه فرات باز می گشتم، در کشتی کوچکی که بین کربلا وطویریج بود سوار شدم، از طویریج راه محله ونجف جداً می شود، مسافرین که همه اهل حله بودند به بازیگری ومزاح مشغول شدند، به جز یک نفر که با این که با ایشان بود، احیانا همسفرها بر مذهب او خرده می گرفتند واو را سرزنش می کردند، با کمال متانت نشسته بود وهیچ شوخی نمی کرد ونمی خندید. از این وضع در تعجب بودم تا این که به جایی رسیدیم که آب کم بود وناچار صاحب کشتی ما را بیرون فرستاد. در کنار نهر که می رفتیم، به طور اتفاقی با آن شخص همراه شدم، از او پرسیدم: علت کناره گیری اش از وضع همسفری ها وخرده گیری آن ها در مذهب او چیست؟ گفت: این ها از اهل سنت وخویشاوند منند. پدرم نیز از ایشان است، ولی مادرم از اهل ایمان. من نیز مذهب آن ها را داشتم وبه برکت حضرت حجت صاحب الزمان (عجل ا… تعالی فرجه الشریف) شیعه شدم. از علت ونحوه تشیع او سؤال کردم، جواب داد: اسم من یاقوت وشغلم روغن فروشی کنار پل حله است. در یکی از سال ها برای خریدن روغن از شهر حله بیرون رفتم تا از صحرانشینان روغن وارد کنم. چند منزل رفتم تا آنچه می خواستم خریدم وبه اتفاق عده ای از اهالی حله بازگشتم. در یکی از منزل ها که فرود آمدیم وخوابیدیم، وقتی بیدار شدم، دیدم همه رفته اند ومن در صحرای بی آب وعلفی که درندگان زیادی هم داشت تنها، مانده ام، از آن جا تا نزدیک آبادی چند فرسنگ راه بود، برخاستم وبه راه افتادم، ولی راه را گم کردم ومتحیر ماندم. از طرف دیگر از تشنگی ودرندگان ترسان بودم. درمانده درمانده شدم ودر آن حال به خلفا ومشایخ استغاثه کردم واز آن ها کمک وشفاعت خواستم تا خداوند برایم فرج کند، ولی نتیجه ای نداد.
با خود گفتم: از مادرم شنیده ام که می گفت: ما امام زنده ای داریم که کنیه اش اباصالح است، به فریاد گم شدگان می رسد ودرماندگان وضعیفان را کمک می کند، با خداوند پیمان بستم که به او پناهنده شوم اگر نجاتم داد به مذهب مادرم درآیم. پس او را صدا کردم واستغاثه نمودم که یک مرتبه کسی را دیدم عمامه سبزی بر سر داشت مانند این – وبه علف های کنار نهر اشاره کرد – با من راه می رود، به من دستور داد که به مذهب مادرم در آیم وکلماتی فرمود (که مؤلف کتاب آن ها را فراموش کرده است). وفرمود: به زودی به آبادی ای می رسی که آن جا همه شیعه هستند. گفتم: ای آقای من! شما با من به آن آبادی تشریف نمی آورید؟ فرمود: نه، چون هزار نفر در اطراف بلاد به من پناهنده شده اند، می خواهم آنان را خلاص کنم. سپس از نظرم غایب شد.
کمی راه رفتم به آن آبادی رسیدم، مسافت زیادی تا آن جا بود که همسفرهایم روز بعد به آن جا رسیدند، از آن جا به حله برگشتم وبه نزد سیدالفقهاء سید مهدی قزوینی – که قبرش پرنور باد – رفتم، جریان خودم را با او در میان گذاشتم واز او احکام ومسائل دینی را آموختم، واز او پرسیدم: به چه عملی می شود بار دیگر آن حضرت را ببینم؟ فرمود: چهل شب جمعه به زیارت امام حسین (علیه السلام) برو. من هم شب های جمعه به زیارت حضرت سید الشهداء (علیه السلام) می رفتم. یک نوبت از چهل بار باقی مانده بود، روز پنج شنبه از حله به کربلا رفتم، ولی وقتی به دروازه شهر رسیدم، دیدم مامورین ظالم از مردم گذرنامه می خواهند؛ وخیلی هم سخت می گیرند. من نه گذرنامه داشتم ونه قیمت آن را. چند بار خواستم به طور قاچاق از جمعیت بگذرم، ولی نشد. در همین اثنا حضرت صاحب الامر (عجل ا… تعالی فرجه الشریف) را دیدم که در لباس طلبه های ایرانی با عمامه سفیدی بر سر داخل شهر است، به او استغاثه کردم وکمک خواستم؛ بیرون آمد مرا همراه خود داخل شهر کرد. ودیگر او را ندیدم وبا حسرت وتأسف بر فراقش ماندم(جنة الماوی، محدث نوری: ۲۹۲.).
ادامه دارد…
محب امام زمان عج از قم

ارسال یک دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

صدای افق

چرا مسئولین شهرداری به فکر مردم نیستند! بیش