اندر احوالات تقدیر از ژورنالیست های آبادی

«ممل» به «آقاتقی» گفت: شنیده ایی که اداره «احتساب»، «ژورنالیست» ها را دعوت کرده و از آنان تقدیر کرده است؟ آقاتقی با خنده معناداری گفت: آری! و این را هم شنیده ام خیلی با سور و سات بوده! ممل گفت: بیچاره این ژورنالیست ها از پسین تا شب دور آبادی آنان را گرداندند و طرح های تمام و نیمه تمام را به آنان نشان دادند و سپس از آنان خواستند تا در جلسه ایی گرد آمده و به پرسش و پاسخ های آنان پاسخ بدهند و این تا نیمه شب طول کشیده و تمام «بلدیه» و «نواب» خاص و عام و تنی چند از اعضای انجمن آبادی حضور یافته و آن قدر قصه به درازا کشیده که القصه شب از نیمه گذشت و در آخر ژورنالیست ها را شام به دست راهی خانه هایشان کرده اند. آقاتقی گفت: یاد یک حکایت از داستان های قدیم افتادم. ممل گفت چه حکایتی؟ آقاتقی گفت:
روزی ملانصرالدین را به یک جشن عروسی دعوت کردند. ملا خیلی خوشحال شد و دعوت را پذیرفت. اما وقتی به عروسی رفت کوزه آب را به او دادند تا برای میهمان ها آب بیاورد. سپس خواستند تا به مطبخ برود و در شکستن هیزم ها کمک کند تا سر وقت شام میهمانان آماده گردد. ملا وقتی بر می‌گشت، زار و خسته با خود گفت: من که تاکنون به میهمانی نرفتم و هنری هم ندارم پس برای همین است که مرا به عروسی دعوت کردند. ملا خودش را سرزنش کرد و گفت: اگر کسی مرا به عروسی دعوت می کند از روی لطف و دوستی نیست، می‌خواهد مرا به زحمت بیندازد و از من کار بکشد.
آقاتقی با خنده گفت:احتمالا این قصه هم برای ژورنالیست ها روی داده است.

ارسال یک دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

صدای افق

چرا مسئولین شهرداری به فکر مردم نیستند! بیش